باختم
آنقدر ترس ازخزان را در دل خود ریختم
تا که با آن شعله های زرد پائیز آمیختم
برگ سبزی بودم امّا در تکاپوی وصالش
جملگی در آتش جانسوز عشقش سوختم
سینه ام لبریز شد از جام نگاه مهربانش
لاجرم چشم را برزمین زیرپایش دوختم
بودنش حس قشنگ زندگی را می سرود
در دلم خانه ای از عشق برایش ساختم
عاقبت همچو پرستوی مهاجر رفت و منم
عکس او را، روی دیوار جدایی آویختم
میشنیدم بعد او هردم نوایی را به دل
انعکاسی که گویی خود آن می نواختم
لحظه هایم هر روز سوی پایان می رود
افسوس چه ساده آخرین بازیم را باختم
شَه راز
#shahraaz
لینک ویدئو؛
https://www.aparat.com/v/LMsme
لینک شعر؛
https://shereno.com/65747/62568/529748.html
تا که با آن شعله های زرد پائیز آمیختم
برگ سبزی بودم امّا در تکاپوی وصالش
جملگی در آتش جانسوز عشقش سوختم
سینه ام لبریز شد از جام نگاه مهربانش
لاجرم چشم را برزمین زیرپایش دوختم
بودنش حس قشنگ زندگی را می سرود
در دلم خانه ای از عشق برایش ساختم
عاقبت همچو پرستوی مهاجر رفت و منم
عکس او را، روی دیوار جدایی آویختم
میشنیدم بعد او هردم نوایی را به دل
انعکاسی که گویی خود آن می نواختم
لحظه هایم هر روز سوی پایان می رود
افسوس چه ساده آخرین بازیم را باختم
شَه راز
#shahraaz
لینک ویدئو؛
https://www.aparat.com/v/LMsme
لینک شعر؛
https://shereno.com/65747/62568/529748.html
۳.۹k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.