اگر گم می شـوم در چشمِ تو تقصیر از من نیست
اگر گم میشـوم در چشمِ تو تقصیر از من نیست
ڪه چشمت قدرِ صدها جـنگ مفقـودالاثر دارد
رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
«شعـرهایم دستباف مهربانی های توست! »
دل که نه ،
جانم برایت تنگ شده :)
رفتنت
هنوز هم
باورمان نیست
ای قاسم تمام بیسیمهای جبهه
ای مالک
چگونه میتوان
تو را وصف کرد
ای خلاصهی تمام شهدا
و معطر به عطر دوکوهه
برق چشمانت
زمین صبحگاه ما بود
و ضمیر همیشه هوشیار ما
تا تو بودی
سر و سامونی داشتیم
رفنت بیهوا بود
خیلی
آمادگیاش را نداشتیم
هیچوقت
برای شهادت تو
آمادگی نداشتیم
تو را زنده میپنداشتیم
یک شهید متفاوت
با یک زندگی خاص
نه مثل سایر شهدا
شهیدی روی همین زمین
که صف سنگک میایستد
سوار تاکسی میشود
تنهایی میآید سقاخانه
و قبل از نوشیدن آب
اول به «حسین»
سلام میکند
سلام سردار بیمیز و صندلی
سلام مرد اراده
سلام سلیمانی
سلام قاسم
سلام حاجقاسم
سلامم را تو پاسخ گو...
تو
فقط خودت
خودت سردار
جزیرهات مجنون
خانقاهت طلائیه
قایقت عاشورا
جزر و مدت اروند
آبیات بادگیر
قرمزت خون
راهت جنون
مقصدت جنوب
سپاهت قدس
لشکرت عماد
تعصبت نصرالله
ایمانت کاظمی
قنوتت صیاد
رکوعت باکری
سجدهات گمنام
خاکت املاکی
آسمانت کشوری
زمینت افلاکی
تفحصت پازوکی
کربلایت چهار و پنج
شمالت شیرودی
جنوبت شلمچه
غربت کردستان
شرقت ابوالخصیب
خندههایت خرازی
چشمانت همت
نگاهت چراغچی
غیرتت متوسلیان
قلبت چمران
مغزت باقری
دغدغههایت دقایقی
دستت برونسی
انگشترت شوشتری
عقیقت ذوالفقاری
حجتت حججی
فهمت فهمیده
عسلت احلی
غزلت اعلا
بیتت رهبری
سیدت خامنهای
پرچمت بالا
گلستانت خطمقدم
بوستانت بالای سنگر
عشقت بنیآدم
دیوانت اشک
شاهنامهات کاوه
فارسیات سلمان
عربیات ابومهدی
آخرش هم حاجقاسم!
با مهندس
خطکشها را زدی به دلمان
و نقشهها را کشیدی
و راه آسمان را گشودی
نه حضرت سلیمانی
این رسمش نبود
بروی و دهها نسل را #یتیم کنی
و ما بچههای شهدا را
خون تو
عصای موسی است نکند؟!
حواست هست
بد زخمی انداختی
بر قلب مجروحمان؟!
چه جمعهای شد...
تو به وصال رسیدی
و جدایی ما
کاملتر شد
کاش برگردی سردار
نه چون شهدا
به خوابمان
نه!
ما تو را
برای بیداری میخواهیم
بدعادتمان کردی
تقصیر خودت بود
ای شهید متفاوت
ای شاهد همیشگی
عالیجناب تواضع
اسطورهی اخلاص
دلمان برایت تنگ میشود
برگرد
ڪه چشمت قدرِ صدها جـنگ مفقـودالاثر دارد
رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم
«شعـرهایم دستباف مهربانی های توست! »
دل که نه ،
جانم برایت تنگ شده :)
رفتنت
هنوز هم
باورمان نیست
ای قاسم تمام بیسیمهای جبهه
ای مالک
چگونه میتوان
تو را وصف کرد
ای خلاصهی تمام شهدا
و معطر به عطر دوکوهه
برق چشمانت
زمین صبحگاه ما بود
و ضمیر همیشه هوشیار ما
تا تو بودی
سر و سامونی داشتیم
رفنت بیهوا بود
خیلی
آمادگیاش را نداشتیم
هیچوقت
برای شهادت تو
آمادگی نداشتیم
تو را زنده میپنداشتیم
یک شهید متفاوت
با یک زندگی خاص
نه مثل سایر شهدا
شهیدی روی همین زمین
که صف سنگک میایستد
سوار تاکسی میشود
تنهایی میآید سقاخانه
و قبل از نوشیدن آب
اول به «حسین»
سلام میکند
سلام سردار بیمیز و صندلی
سلام مرد اراده
سلام سلیمانی
سلام قاسم
سلام حاجقاسم
سلامم را تو پاسخ گو...
تو
فقط خودت
خودت سردار
جزیرهات مجنون
خانقاهت طلائیه
قایقت عاشورا
جزر و مدت اروند
آبیات بادگیر
قرمزت خون
راهت جنون
مقصدت جنوب
سپاهت قدس
لشکرت عماد
تعصبت نصرالله
ایمانت کاظمی
قنوتت صیاد
رکوعت باکری
سجدهات گمنام
خاکت املاکی
آسمانت کشوری
زمینت افلاکی
تفحصت پازوکی
کربلایت چهار و پنج
شمالت شیرودی
جنوبت شلمچه
غربت کردستان
شرقت ابوالخصیب
خندههایت خرازی
چشمانت همت
نگاهت چراغچی
غیرتت متوسلیان
قلبت چمران
مغزت باقری
دغدغههایت دقایقی
دستت برونسی
انگشترت شوشتری
عقیقت ذوالفقاری
حجتت حججی
فهمت فهمیده
عسلت احلی
غزلت اعلا
بیتت رهبری
سیدت خامنهای
پرچمت بالا
گلستانت خطمقدم
بوستانت بالای سنگر
عشقت بنیآدم
دیوانت اشک
شاهنامهات کاوه
فارسیات سلمان
عربیات ابومهدی
آخرش هم حاجقاسم!
با مهندس
خطکشها را زدی به دلمان
و نقشهها را کشیدی
و راه آسمان را گشودی
نه حضرت سلیمانی
این رسمش نبود
بروی و دهها نسل را #یتیم کنی
و ما بچههای شهدا را
خون تو
عصای موسی است نکند؟!
حواست هست
بد زخمی انداختی
بر قلب مجروحمان؟!
چه جمعهای شد...
تو به وصال رسیدی
و جدایی ما
کاملتر شد
کاش برگردی سردار
نه چون شهدا
به خوابمان
نه!
ما تو را
برای بیداری میخواهیم
بدعادتمان کردی
تقصیر خودت بود
ای شهید متفاوت
ای شاهد همیشگی
عالیجناب تواضع
اسطورهی اخلاص
دلمان برایت تنگ میشود
برگرد
۱.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.