عاشقانه های شبنم
::::: امروز یک نفر برایم اشتباهی پیامکی فرستاد:
“کجایی؟!”
دلم فرو ریخت،
مدتها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم.
چه فرقی میکند کجای دنیا نشسته باشم؟
مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنم برایش مهم است.
شاید آن یک نفر نتواند بگوید که دلم برایت تنگ شده، و همهی این حرف را خلاصه کند در “کجایی؟!”
داشتم به همین چیزها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد:
“ببخشید اشتباه فرستادم!”
برایش نوشتم:
میدانم!
من هم تنها در خانه نشستهام.
میشود خواهش کنم ،
دوباره اشتباهی حال مرا بپرسی؟!
آخه ؛ خیلی وقته کسی به من نه پیامی داده
ونه زنگ زده که حالم را بپرسد ...
اما او دیگر حالم را نپرسید.
کمی صدای هق هق شنیدم
شاید دلش برایم سوخته بود..
غریبه بی آنکه چیز دیگری بگوید دیگر پیامی نداد
غریبهها برایشان مهم نیست که دیگران چگونهاند و کجای شهر نشستهاند،
اما ؛؛؛عزیز دلم ؛؛؛
تو که غریبه نیستی.
پس بمن زنگ بزن .
پیام بفرست
بپرس حال مرا،
بگو کجایی؟! …
ببین ،
اگر این نوشته ته دلت را لرزاند
یا خاطرهء کسی را برایت تازه کرد
بدان که یکنفر مثل من منتظر توست که بهش زنگ بزنی ، پیام بدی و حالشو بپرسی ....
::: : "خاطره ها" چه خوب
چه بد
هیچ وقت "پاک" نمیشوند.
خصوصا حاطره هایی که با عزیزترین هایت داشتی
شاید کم رنگ بشوند
اما "پاک" نمیشوند
گوشه ای "گم" میشوند
گوشه ای از ذهنت را میگیرند
و ناگهان یک روز، یک جا
وسط خنده های مستانه
تو را به "فکر" فرو میبرند...
چه تلخ است علاقه ای که "عادت" شود،
عادتی که "باور" شود ؛
باوری که "خاطره" شود
وخاطره ای که "درد" شود...
::::: امروز یک نفر برایم اشتباهی پیامکی فرستاد:
“کجایی؟!”
دلم فرو ریخت،
مدتها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم.
چه فرقی میکند کجای دنیا نشسته باشم؟
مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنم برایش مهم است.
شاید آن یک نفر نتواند بگوید که دلم برایت تنگ شده، و همهی این حرف را خلاصه کند در “کجایی؟!”
داشتم به همین چیزها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد:
“ببخشید اشتباه فرستادم!”
برایش نوشتم:
میدانم!
من هم تنها در خانه نشستهام.
میشود خواهش کنم ،
دوباره اشتباهی حال مرا بپرسی؟!
آخه ؛ خیلی وقته کسی به من نه پیامی داده
ونه زنگ زده که حالم را بپرسد ...
اما او دیگر حالم را نپرسید.
کمی صدای هق هق شنیدم
شاید دلش برایم سوخته بود..
غریبه بی آنکه چیز دیگری بگوید دیگر پیامی نداد
غریبهها برایشان مهم نیست که دیگران چگونهاند و کجای شهر نشستهاند،
اما ؛؛؛عزیز دلم ؛؛؛
تو که غریبه نیستی.
پس بمن زنگ بزن .
پیام بفرست
بپرس حال مرا،
بگو کجایی؟! …
ببین ،
اگر این نوشته ته دلت را لرزاند
یا خاطرهء کسی را برایت تازه کرد
بدان که یکنفر مثل من منتظر توست که بهش زنگ بزنی ، پیام بدی و حالشو بپرسی ....
::: : "خاطره ها" چه خوب
چه بد
هیچ وقت "پاک" نمیشوند.
خصوصا حاطره هایی که با عزیزترین هایت داشتی
شاید کم رنگ بشوند
اما "پاک" نمیشوند
گوشه ای "گم" میشوند
گوشه ای از ذهنت را میگیرند
و ناگهان یک روز، یک جا
وسط خنده های مستانه
تو را به "فکر" فرو میبرند...
چه تلخ است علاقه ای که "عادت" شود،
عادتی که "باور" شود ؛
باوری که "خاطره" شود
وخاطره ای که "درد" شود...
۱۰.۳k
۰۱ آبان ۱۴۰۲