عاشقانه های شبنم
عشق ؛ در برقِ نگاهم که نشست
آینه تاب نیآورد و شکست
کاش در حسرتِ محبوبه ی شب
عمر ! بیهوده نمی رفت ز دست
سوختم در غمِ عشقی که مرا
بی وفا بوده از آن روزِ الست
خونِ دل خوردم و این عمرِ گران
رفت بر باد و شدم ساغر مست
نیست معلوم مرا شام دگر
آرزوها ز دلِ خسته گُسست
باز خورشید غروبش به نظر
در شبی سرد همی منتظر ست
تا که پیدا شود آن ماهِ شبم
سایه ام با غمِ خورشید شکست
آینه تاب نیآورد و شکست
کاش در حسرتِ محبوبه ی شب
عمر ! بیهوده نمی رفت ز دست
سوختم در غمِ عشقی که مرا
بی وفا بوده از آن روزِ الست
خونِ دل خوردم و این عمرِ گران
رفت بر باد و شدم ساغر مست
نیست معلوم مرا شام دگر
آرزوها ز دلِ خسته گُسست
باز خورشید غروبش به نظر
در شبی سرد همی منتظر ست
تا که پیدا شود آن ماهِ شبم
سایه ام با غمِ خورشید شکست
- ۹.۷k
- ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط