عاشقانه
اگر بیتابیِ من خاطرت را میکند محزون
غمت را مثلِ تیری از دلِ خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری
گل کردهام در برکهای از خون
کمر خم کرد هرکس بُرد بارِ عشق را بر دوش
«جوان» شد پیر،
«گل» شد سر به زانو، «بید» شد مجنون
هدر شد مستیام در یادِ دیروز و غمِ فردا
بنوش از باده اکنون،
خوشا اکنون، خوشا اکنون
غمت را مثلِ تیری از دلِ خون میکشم بیرون
تو هم شادابیام را دیدی و هرگز نفهمیدی
که چون نیلوفری
گل کردهام در برکهای از خون
کمر خم کرد هرکس بُرد بارِ عشق را بر دوش
«جوان» شد پیر،
«گل» شد سر به زانو، «بید» شد مجنون
هدر شد مستیام در یادِ دیروز و غمِ فردا
بنوش از باده اکنون،
خوشا اکنون، خوشا اکنون
۷.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲