تو تنها نبودی
بیهوده بود... دل بستن به آسمانی خالی
که از سقف ترک خورده اش
آوار درد می بارید
و بیهوده تر از آن
بارانی بود
که زمین را در قساوتی غریب
بارور می ساخت
بیهوده بود... چشم دوختن به پنجره ای خالی
و بیهوده تر از آن
دستانی که گمگشتگی خویش را
به فراموشی می سپرد....
حالا به تماشای هیچ می روم
به کَرت هایی خالی
به دشتستانی پوچ
و دیگر نگاهم را
رو به آیینه ای از جنس غروب
نخواهم گشود...
و دعا میکنم
که از تکرار این همه بیهودگی
پناهگاهی باشد
هر چند... خاموش
هر چند... غریب
هر چند... متروک و بی نشان......
که از سقف ترک خورده اش
آوار درد می بارید
و بیهوده تر از آن
بارانی بود
که زمین را در قساوتی غریب
بارور می ساخت
بیهوده بود... چشم دوختن به پنجره ای خالی
و بیهوده تر از آن
دستانی که گمگشتگی خویش را
به فراموشی می سپرد....
حالا به تماشای هیچ می روم
به کَرت هایی خالی
به دشتستانی پوچ
و دیگر نگاهم را
رو به آیینه ای از جنس غروب
نخواهم گشود...
و دعا میکنم
که از تکرار این همه بیهودگی
پناهگاهی باشد
هر چند... خاموش
هر چند... غریب
هر چند... متروک و بی نشان......
۱۴.۲k
۲۷ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.