اشک رازیست

اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست

اشکِ آن شب لب‌خندِ عشق‌ام بود.

قصه نيستم که بگویی
نغمه نيستم که بخوانی
صدا نيستم که بشنوی
يا چيزی چنان که ببينی
يا چيزی چنان که بدانی…
من دردِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.


■ عشق عمومی | شعر و صدای احمد شاملو |
دیدگاه ها (۱۲)

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دلهمه در سایه گیسوی نگار آخر شد#...

نقره داغحال و روز يکمرد عاشق استمرد عاشقی که فکر می‌کردچون ع...

زمینِ خدا هموار است وعشقبی‌فراز و نشیب،چرا که جهنمِ موعودآغا...

تو، در چشمانی کهمن دوست میدارم ثبت گَشته‌ای !#پل_الوار

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط