عاشقانه برا بابا😭😭😭
بابایی؛
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام بگیرم.خسته شدم بس که از سرمای سردی دستانت لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم....
خسته شدم بس که بی تو نفس کشیدم.....
بیا و اشک گونه هایم را پاک کن ....
می خواهم با تو بخندم...
خسته شدم بس که...
بی تو گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که فقط بر مزارت ایستادم...😭😭😭هرگز فراموشت نکردم بابا 😭😭😭
خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام بگیرم.خسته شدم بس که از سرمای سردی دستانت لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم....
خسته شدم بس که بی تو نفس کشیدم.....
بیا و اشک گونه هایم را پاک کن ....
می خواهم با تو بخندم...
خسته شدم بس که...
بی تو گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که فقط بر مزارت ایستادم...😭😭😭هرگز فراموشت نکردم بابا 😭😭😭
۲۳.۷k
۲۵ آبان ۱۴۰۱