Part : ۲۰
Part : ۲۰ 《بال های سیاه》
پس با سرعتی خیلی زیاد با دست جلوی دهن دختر رو گرفت که مبادا حرفی بزنه و جواب تماس پدرش رو داد:
_ اوه..سلام پدر..بله...خوبم..نه...اتفاقی نیوفتاده..بین راه یکی از دوستای قدیمی مو دیدم و زمان از دستم در رفت..ببخشید باید بهتون میگفتم..
بله الان سریع خودمو میرسونم خونه..چشم پدر..
به محض اینکه تماس رو قطع کرد تونست نفسی رو که خیلی وقته حبسش کرده بود رو رها کنه..و دستشو از روی دهن دختری که با چشم هایی چند برابر بزرگ تر از همیشه داشتن با تعجب بهش نگاه می کردن، برداشت و دختر هم تونست نفس بکشه.. جونگکوک زمان کافی برای اینکه ته و تویه این قضيه رو در بیاره نداشت..پس اولین فکر که به ذهنش رسید رو به زبون آورد:
_ خیلی خب دختر عجیب غریب که معلوم نیست چی هستی! من یه عالمه سوال برای پرسیدن ازت دارم..پس فک نکن از شر من خلاص شدی..میخوام بازم ببینمت...اونقدری ببینمت که بفهمم کی هستی و دقیقا چه نقشی تویه زندگی من داشتی یا حتی داری؟! فردا...همینجا...زیر همین تیر برق همو میبینیم...قبوله؟!
ماریا از اینکه قراره دوباره پسر رو ببینه واقعا خوشحال بود و براش مهم نبود دلیل پسر برای دیدنش چیه...مهم این بود که قرار بود دوباره پسرو ببینه..
ولی خب..جمله ی اول پسر به مذاقش خوش نیومده بود..پس غر غر کنان و آروم اعتراض کرد که صداش به گوش های تیز پسر کنارش رسید:
+ دختر عجیب غریب عمته..حتی اونقدری شعور نداره که بپرسه اسمم چیه..
مطمئنم اون یکی جونگکوکی شعورش بیشتر بود...
جونگکوک که حرفای دختر رو شنیده بود..آروم و زیر لب طوری که دختر نفهمه بهش خندید و اونو کیوت خطاب کرد و خواسته ی دختر رو به حقیقت تبدیل کرد:
_ ببخشید که اونطوری صدات کردم.. میشه اسمتونو بدونم مادام؟!
ماریا که یکمی تحت تاثیر این کار پسر قرار گرفته بود گفت:
+ خب..من..ماریام..البته برای بقیه ماریام..برای هوادار های بازی های زیر زمینیم بلادرینا م.. برای اون بچه هایی که سرپرستشونم رابین ام..اما من برای تو یه چیز دیگه بودم.. من ای____
گایز این ویدئو رو یکی از دوستام برای فیکم درست کرده:)
@bangtan.yuna
از همین جا از یه تشکر ویژه میکنم:)))
پس با سرعتی خیلی زیاد با دست جلوی دهن دختر رو گرفت که مبادا حرفی بزنه و جواب تماس پدرش رو داد:
_ اوه..سلام پدر..بله...خوبم..نه...اتفاقی نیوفتاده..بین راه یکی از دوستای قدیمی مو دیدم و زمان از دستم در رفت..ببخشید باید بهتون میگفتم..
بله الان سریع خودمو میرسونم خونه..چشم پدر..
به محض اینکه تماس رو قطع کرد تونست نفسی رو که خیلی وقته حبسش کرده بود رو رها کنه..و دستشو از روی دهن دختری که با چشم هایی چند برابر بزرگ تر از همیشه داشتن با تعجب بهش نگاه می کردن، برداشت و دختر هم تونست نفس بکشه.. جونگکوک زمان کافی برای اینکه ته و تویه این قضيه رو در بیاره نداشت..پس اولین فکر که به ذهنش رسید رو به زبون آورد:
_ خیلی خب دختر عجیب غریب که معلوم نیست چی هستی! من یه عالمه سوال برای پرسیدن ازت دارم..پس فک نکن از شر من خلاص شدی..میخوام بازم ببینمت...اونقدری ببینمت که بفهمم کی هستی و دقیقا چه نقشی تویه زندگی من داشتی یا حتی داری؟! فردا...همینجا...زیر همین تیر برق همو میبینیم...قبوله؟!
ماریا از اینکه قراره دوباره پسر رو ببینه واقعا خوشحال بود و براش مهم نبود دلیل پسر برای دیدنش چیه...مهم این بود که قرار بود دوباره پسرو ببینه..
ولی خب..جمله ی اول پسر به مذاقش خوش نیومده بود..پس غر غر کنان و آروم اعتراض کرد که صداش به گوش های تیز پسر کنارش رسید:
+ دختر عجیب غریب عمته..حتی اونقدری شعور نداره که بپرسه اسمم چیه..
مطمئنم اون یکی جونگکوکی شعورش بیشتر بود...
جونگکوک که حرفای دختر رو شنیده بود..آروم و زیر لب طوری که دختر نفهمه بهش خندید و اونو کیوت خطاب کرد و خواسته ی دختر رو به حقیقت تبدیل کرد:
_ ببخشید که اونطوری صدات کردم.. میشه اسمتونو بدونم مادام؟!
ماریا که یکمی تحت تاثیر این کار پسر قرار گرفته بود گفت:
+ خب..من..ماریام..البته برای بقیه ماریام..برای هوادار های بازی های زیر زمینیم بلادرینا م.. برای اون بچه هایی که سرپرستشونم رابین ام..اما من برای تو یه چیز دیگه بودم.. من ای____
گایز این ویدئو رو یکی از دوستام برای فیکم درست کرده:)
@bangtan.yuna
از همین جا از یه تشکر ویژه میکنم:)))
۸.۲k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.