عاشقانه های شبنم
من و پاییز و آذر در ته این قصه جا ماندیم
تو در باران به پایان غریب قصه جان دادی
من از ماندن برایت آخر این قصه گرییدم
تو با رفتن برایم راه غم ها را نشان دادی
نمی گویم که از سرما ولی بر خویش لرزیدم
میان گریه ها دستان خود را سخت ، ها کردم
تو گفتی میروی و من گرفتم دستهایت را
نگفتی دوستت دارم که دستت را رها کردم
نمی دانم که ، آیا بعد من آرام خواهی بود ؟
نمی خواهی بدانی بعد عشقت زنده می مانم ؟
تو گویا در مسیر ناگهان عابری دیگر
و من بعد تو تنها تا ابد بازنده می مانم
درختان و کلاغان و غروب سرد پاییزی
تو و پایان من ، گویا مسیر دیگری بی من
درختان همچو من بودند و طعم حرفشان ماندن
تو اما با کلاغان و تمام حرفتان رفتن
تو در باران به پایان غریب قصه جان دادی
من از ماندن برایت آخر این قصه گرییدم
تو با رفتن برایم راه غم ها را نشان دادی
نمی گویم که از سرما ولی بر خویش لرزیدم
میان گریه ها دستان خود را سخت ، ها کردم
تو گفتی میروی و من گرفتم دستهایت را
نگفتی دوستت دارم که دستت را رها کردم
نمی دانم که ، آیا بعد من آرام خواهی بود ؟
نمی خواهی بدانی بعد عشقت زنده می مانم ؟
تو گویا در مسیر ناگهان عابری دیگر
و من بعد تو تنها تا ابد بازنده می مانم
درختان و کلاغان و غروب سرد پاییزی
تو و پایان من ، گویا مسیر دیگری بی من
درختان همچو من بودند و طعم حرفشان ماندن
تو اما با کلاغان و تمام حرفتان رفتن
۷.۱k
۰۶ آذر ۱۴۰۲