رمان گناهکار قسمت دوازدهم
رمان گناهکار قسمت دوازدهم
داخل ویلا صد برابر از بیرونش خوشگل تر بود..
سمت راست یه سالن بزرگ که ۲ ست مبل و۲ ست صندلی مدل ِ سلطنتی ..
ترکیبی از رنگ های نقره ای و طلایی ..و البته شکلاتی تیره..
پرده ها رو کشیده بودن و رنگشون سفید و قهوه ای تیره بود..گوشه های سالن گل های طبیعی قرار داشت که حدس می زدم بومی باشن و متعلق به همین منطقه..واقعا زیبا بودن…..
مجسمه های بزرگ و شیکی که اطراف سالن چیده شده بودن واقعا به زیبایی این ویلا افزوده بود.. اصلا باورم نمی شد یه همچین ویلای باشکوهی متعلق به ارشام باشه..معرکه ست..
و سمت چپ که ردیف پله ها قرار داشت و مطمئنا بالا هم باید به بزرگی وخوشگلی ِ پایین باشه.. کنار راه پله ها یه راهروی عریض قرار داشت که یه سرش به آشپزخونه و یه سرش که انتهای همین راهرو بود به سرویس بهداشتی ختم می شد.. آرشام قبلا بهم گفته بود که هر اتاق شامل سرویس بهداشتی میشه ..و به نظرم این خیلی خوبه..اینجوری دیگه نیاز نداشتم بیخود و بی جهت از اتاق بیرون بیام.. خدمتکارا به ردیف کنار پله ها ایستاده بودن که با دیدن آرشام سراشون و زیر انداختن و سلام کردن..هیچ کدوم رفتارشون صمیمی نبود..انگار قوانین این ویلا با ویلایی که تو تهران داشت فرق می کرد.. آرشام بی توجه به اونها از کنارشون رد شد..به طرف پله ها رفت.. پشت سرم و نگاه کردم ارسلان در حالی که نگاهش اطراف ویلا رو می کاوید یه پوزخند محو رو لباش داشت .. بالای پله ها که رسیدیم چشمم به یه سالن نسبتا بزرگ افتاد که یه ست مبل و صندلی با طرح های مختلف در رنگ های تیره با فاصله از هم چیده شده بودن.. این سالن به بزرگی سالن پایین نبود ولی در نوع خودش هم بزرگ بود و هم شیک.. دو طرفمون راهرو قرار داشت که آرشام رفت سمت راست منم که بلاتکلیف بودم دنبالش رفتم تا ببینم کدوم اتاق رو واسه من در نظر گرفته..۴ تا اتاق اونجا بود.. موبایلش زنگ خورد..نگاهی به صفحه ش انداخت و جواب داد..کمی ازمون فاصله گرفت.. زیر نگاه سنگین ارسلان اخمام رفت تو هم..واقعا نمی فهمم دلیل این نگاه هاش چیه؟!..اخه نگاه کردنشم با بقیه فرق داشت ..رو بهش بدی درسته قورتت میده.. آرشام هنوز داشت با تلفن حرف می زد..ارسلان انگار می دونست تو کدوم اتاق باید بره..یا شایدم از بس احساس راحتی می کرد سرخود تصمیم می گرفت که چمدونش و از خدمتکار گرفت و رفت تو یکی از اتاقا.. منم که دیدم ارشام قصد نداره تلفنش و تموم کنه پیش خودم گفتم بی خیال یکی رو بر می دارم..اتاق با اتاق مگه فرق داره؟! .. چمدونمو از خدمتکار گرفتم که ممانعت کرد گفت خودش می بره تو اتاق .. نذاشتم و دسته ش رو گرفتم.. در یکی از اتاقا رو باز کردم..اتاقی که انتخاب کردم درست رو به روی اتاق ارسلان بود..رفتم تو وچمدونم و گذاشتم کنار تخت..دستمو به کمرم زدم و یه نگاهه سرسری به اطراف انداختم.. نسبتا بزرگ بود ..یه تخت دو نفره که رنگ ِ رو تختی و پرده ها ست سفید و سرمه ای و کمی هم مشکی ..یه میز آرایش کوچیک ولی شیک که جنسش از فلز و رنگش مشکی بود رو به روی تخت قرار داشت..میزهای عسلی کنار تخت که اونا هم از جنس همون میز آرایش بودن.. یه اینه ی قدی کنار میز و کمد دیواری هایی با درهای سرمه ای وسفید درست سمت چپ قرار داشتن..ترکیب جالبی بود..همه چیز این ویلا عالیه..ایرادی نمی شد ازش گرفت..مثل صاحبش.. دستامو با خستگی ازهم باز کردم و به بدنم کش وقوس دادم..برگشتم .. با دیدن آرشام که به درگاه اتاق تکیه داده بود و منو نگاه می کرد اروم دستام و اوردم پایین و به روش لبخند زدم.. به طرفش رفتم.. – اینجا فوق العاده ست..سلیقه ی صاحبش حرف نداره.. رو به روش ایستادم..با همون لبخند کج نگام می کرد.. –باید بگی سلیقه ی طراح دکوراسیون ِ این ویلا فوق العاده ست..صاحبش تو این زمینه کاری انجام نداده.. با خنده زل زدم تو چشمای سیاه و نافذش.. – ولی من مطمئنم رنگ و دکور این اتاق و بقیه ی جاهای ویلا سلیقه ی خودته.. یه تای ابروش و داد بالا و با همون لبخند کج روی لباش، گفت: از کجا اینقدر مطمئنی؟!.. – از اونجایی که دکور اتاق و فضای ویلا همه از رنگ های تیره و خنثی تشکیل شده ..سالن پایین خیلی شبیه سالن ِ اون یکی ویلایی ِ که توی تهران داری..یادمه بتول خانم بهم گفته بود که واسه اونجا خودت رنگاشو انتخاب کردی..پس اینجا هم حتما همینطوره..از رنگای تیره خوشت میاد..کاملا مشخصه.. تموم مدت که من حرف می زدم گاهی نگاهش به روی لبام و گاهی چشمام خیره می موند.. با صدای ارسلان به خودمون اومدیم.. — چه جالب..قراره جدا از هم باشین؟.. نگاش کردم..پشت سر آرشام ایستاده بود و با پوزخند زل زده بود به ما.. آرشام خونسرد برگشت و نگاش کرد.. ارسلان خونسردی آرشام رو که دید به اتاق کناری اشاره کرد.. — دیدم که خدمتکار چمدونت و برد تو اون یکی اتاق..اینجا رو هم که دلارام برداشت
داخل ویلا صد برابر از بیرونش خوشگل تر بود..
سمت راست یه سالن بزرگ که ۲ ست مبل و۲ ست صندلی مدل ِ سلطنتی ..
ترکیبی از رنگ های نقره ای و طلایی ..و البته شکلاتی تیره..
پرده ها رو کشیده بودن و رنگشون سفید و قهوه ای تیره بود..گوشه های سالن گل های طبیعی قرار داشت که حدس می زدم بومی باشن و متعلق به همین منطقه..واقعا زیبا بودن…..
مجسمه های بزرگ و شیکی که اطراف سالن چیده شده بودن واقعا به زیبایی این ویلا افزوده بود.. اصلا باورم نمی شد یه همچین ویلای باشکوهی متعلق به ارشام باشه..معرکه ست..
و سمت چپ که ردیف پله ها قرار داشت و مطمئنا بالا هم باید به بزرگی وخوشگلی ِ پایین باشه.. کنار راه پله ها یه راهروی عریض قرار داشت که یه سرش به آشپزخونه و یه سرش که انتهای همین راهرو بود به سرویس بهداشتی ختم می شد.. آرشام قبلا بهم گفته بود که هر اتاق شامل سرویس بهداشتی میشه ..و به نظرم این خیلی خوبه..اینجوری دیگه نیاز نداشتم بیخود و بی جهت از اتاق بیرون بیام.. خدمتکارا به ردیف کنار پله ها ایستاده بودن که با دیدن آرشام سراشون و زیر انداختن و سلام کردن..هیچ کدوم رفتارشون صمیمی نبود..انگار قوانین این ویلا با ویلایی که تو تهران داشت فرق می کرد.. آرشام بی توجه به اونها از کنارشون رد شد..به طرف پله ها رفت.. پشت سرم و نگاه کردم ارسلان در حالی که نگاهش اطراف ویلا رو می کاوید یه پوزخند محو رو لباش داشت .. بالای پله ها که رسیدیم چشمم به یه سالن نسبتا بزرگ افتاد که یه ست مبل و صندلی با طرح های مختلف در رنگ های تیره با فاصله از هم چیده شده بودن.. این سالن به بزرگی سالن پایین نبود ولی در نوع خودش هم بزرگ بود و هم شیک.. دو طرفمون راهرو قرار داشت که آرشام رفت سمت راست منم که بلاتکلیف بودم دنبالش رفتم تا ببینم کدوم اتاق رو واسه من در نظر گرفته..۴ تا اتاق اونجا بود.. موبایلش زنگ خورد..نگاهی به صفحه ش انداخت و جواب داد..کمی ازمون فاصله گرفت.. زیر نگاه سنگین ارسلان اخمام رفت تو هم..واقعا نمی فهمم دلیل این نگاه هاش چیه؟!..اخه نگاه کردنشم با بقیه فرق داشت ..رو بهش بدی درسته قورتت میده.. آرشام هنوز داشت با تلفن حرف می زد..ارسلان انگار می دونست تو کدوم اتاق باید بره..یا شایدم از بس احساس راحتی می کرد سرخود تصمیم می گرفت که چمدونش و از خدمتکار گرفت و رفت تو یکی از اتاقا.. منم که دیدم ارشام قصد نداره تلفنش و تموم کنه پیش خودم گفتم بی خیال یکی رو بر می دارم..اتاق با اتاق مگه فرق داره؟! .. چمدونمو از خدمتکار گرفتم که ممانعت کرد گفت خودش می بره تو اتاق .. نذاشتم و دسته ش رو گرفتم.. در یکی از اتاقا رو باز کردم..اتاقی که انتخاب کردم درست رو به روی اتاق ارسلان بود..رفتم تو وچمدونم و گذاشتم کنار تخت..دستمو به کمرم زدم و یه نگاهه سرسری به اطراف انداختم.. نسبتا بزرگ بود ..یه تخت دو نفره که رنگ ِ رو تختی و پرده ها ست سفید و سرمه ای و کمی هم مشکی ..یه میز آرایش کوچیک ولی شیک که جنسش از فلز و رنگش مشکی بود رو به روی تخت قرار داشت..میزهای عسلی کنار تخت که اونا هم از جنس همون میز آرایش بودن.. یه اینه ی قدی کنار میز و کمد دیواری هایی با درهای سرمه ای وسفید درست سمت چپ قرار داشتن..ترکیب جالبی بود..همه چیز این ویلا عالیه..ایرادی نمی شد ازش گرفت..مثل صاحبش.. دستامو با خستگی ازهم باز کردم و به بدنم کش وقوس دادم..برگشتم .. با دیدن آرشام که به درگاه اتاق تکیه داده بود و منو نگاه می کرد اروم دستام و اوردم پایین و به روش لبخند زدم.. به طرفش رفتم.. – اینجا فوق العاده ست..سلیقه ی صاحبش حرف نداره.. رو به روش ایستادم..با همون لبخند کج نگام می کرد.. –باید بگی سلیقه ی طراح دکوراسیون ِ این ویلا فوق العاده ست..صاحبش تو این زمینه کاری انجام نداده.. با خنده زل زدم تو چشمای سیاه و نافذش.. – ولی من مطمئنم رنگ و دکور این اتاق و بقیه ی جاهای ویلا سلیقه ی خودته.. یه تای ابروش و داد بالا و با همون لبخند کج روی لباش، گفت: از کجا اینقدر مطمئنی؟!.. – از اونجایی که دکور اتاق و فضای ویلا همه از رنگ های تیره و خنثی تشکیل شده ..سالن پایین خیلی شبیه سالن ِ اون یکی ویلایی ِ که توی تهران داری..یادمه بتول خانم بهم گفته بود که واسه اونجا خودت رنگاشو انتخاب کردی..پس اینجا هم حتما همینطوره..از رنگای تیره خوشت میاد..کاملا مشخصه.. تموم مدت که من حرف می زدم گاهی نگاهش به روی لبام و گاهی چشمام خیره می موند.. با صدای ارسلان به خودمون اومدیم.. — چه جالب..قراره جدا از هم باشین؟.. نگاش کردم..پشت سر آرشام ایستاده بود و با پوزخند زل زده بود به ما.. آرشام خونسرد برگشت و نگاش کرد.. ارسلان خونسردی آرشام رو که دید به اتاق کناری اشاره کرد.. — دیدم که خدمتکار چمدونت و برد تو اون یکی اتاق..اینجا رو هم که دلارام برداشت
۲۶۹.۹k
۱۴ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.