رمان افتاب شرقی
رمان افتاب شرقی
نویسنده:لیدا
#پارت4
ماکان_وای که اگه دستم بهت نرسه مرسنا،ڪشتمت
یه زبون واسش در اوردمو گفتم : غلط کردی
اومد طرفم وای نـــــیـــــا اینجا،یهو وایسادم
_ماکان نیا جلو
یه خندهی کوچیک کرد ولی اون نمیدونست من میترسم بلایی سر خودش بیاد پسرهی دیوونه
_بهت میگم نیا
ماکان_فکر کردی دخترهی پرو منو دست میندازی
اینجا آب ریخته گثل اینکه دیر گفتم چون با صدای خعلی بدی فرود اومد با همهی نگرانیام نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند همینطور با خنده رفتم کمکش کنم،ڪه من هم با نشیمنگاه مبارک بر زمین تبارک سقوط کردم آخآخ حالا نوبت ماکان بود که به من بخنده
دست همو گرفتیم میخاستیم بلند شیم که دوباره با زمین برخورد کردیم
زمین_اه چتونه شماها مغز و ملاجم بهم ریخت
_ببقشید شما به بزرگی خودت ببخش جناب آقای زمین
زمین_اِ بچه خجالت بکش من زنم
_ام ببقشید دیه جناب خانوم زمین
زمین_گمشید اااایییششش
ماکان_کوفتو ایش
و بعد با ماکان بلند شدیم و قبل از اینکه زمین لهمون کنه رفتیم تو اتاق من;
خودمو رو تخت پرت کردم _ماکان من حوصلهام سریده
ماکان به در تکیه داده بود همونجور گفت : منم همینطور
_میگم ماکان ؟؟؟؟
ماکان_ها؟؟؟
_ماکان کامان
ماکان_کوفت بیادب
_نه حالا جدی بیا
ماکان اومد بغلم نشست
ماکان_خو حالا بنال
_بیا بریم بازی
ماکان_چه بازی؟؟؟؟
_بریم تو حیاط بهت میگم
رفتیم تو حیاط طرف استخر ، نهنه اشتباه نکنید هیچکدوم اونیکی رو هول نداد داخل استخر فقط دست همو گرفتیم با هم پریدیم تو استخر
《تبسم》
مرسنا که باباشو منتقل کردن یه شهر دیه خعلی هممون غصه خوردیم چون فقط سالی چندبار میدیدیمش،بعد از رفتن مرسنا ما بیشتر به هم وابسته شدیم و یه روز نبود که از مرسنا حرف نزنیم تا الان که چند سال گذشته اما دوستیه اون چندوقت انقدر تو قلبمون ریشه کرده بود که هیچجوره نمیتونستیم از قلبمون بیرونش کنیم حتی اگه میخاستیم.
درسم خعلی به کمک بچهها پیشرفت کرد الان هممون ۲۰ سال داریم و وقتشه به قولمون عمل کنیم قولی که ۶ سال پیش به هم دادیم ،
الان اومدیم که مرسنا رو ببینیم .
《فاطیما》
جو سنگین بود و هممون تو فکر بودیم هیچکس هیچی نمیگفت ولی معلوم بود که همه به مرسنا ، ۶ سال پیش و قولمون فکر میکنیم منم رفتم تو فکر;
فکر کنم بیماریه فکری گرفتم از بس فکر کردم ولی همیشه وقتی این نوع بیماریا رو میگیرم خاطرات زودتر از همه به عیادتم میان داشتم فکرمیکردم به ۴ دختر ۴ دختر متفاوت میدونی نظرای ما شاید خعلی باهم فرق داشت اما دوستیه ما با این چیزا به هم نمیخورد من تفاهم و تو این نظرات نمیدیدم و البته نباید که همیشه با هم تفاهم داشته باشیم
《دنـــا》
مرسنا از ماشین پیاده شد بچهها پریدن بغلش اما من نه من خعلی تو فکر بودم من خیلی تو گذشته غرق بودم بازهم بغضمو قورت دادم دلم خیلی واسش تنگ شده بود بچهها که از بغلش اومدن بیرون قدم قدم به سمت من برداشت دستمو تو جیبای کاپشنم کردم و منم یه قدم به جلو برداشتم اشکم همراه قدمم شد و یه قطره اشک از چشمام ریخت دستاشو باز کرد که پریدم بغلش از بغلش بیرون اومدم که
《مرسنا》
خوب میدونستم که میخاد چی بگه برای همین زودتر از اون شروع کردم بچهها بپرین بالا ،
سوار زانتیای زرشکیه من شدیم و رفتیم طرف یه ده،یه ده خیلی خوشگل رسیدیم و پیاده شدیم.
تبسم دستاشو کرد تو جیبش و گفت دلم خیلی واسه اینجا و این سنگ تنگ شده بود بعد یه دستشو بیرون اورد و چند بار کشید روی سنگ بزرگ
دنا_خب بشینید
همه نشستیم
تبسم_بچهها یه خاهش من اول از همه بگم
فاطی_باشه بوگو
تبی_خوب از کجا شروع کنم راستش راستش من.......
ادامه دارد.....
با ما همراه باشید👇 👇 🌹 🌹
نویسنده:لیدا
#پارت4
ماکان_وای که اگه دستم بهت نرسه مرسنا،ڪشتمت
یه زبون واسش در اوردمو گفتم : غلط کردی
اومد طرفم وای نـــــیـــــا اینجا،یهو وایسادم
_ماکان نیا جلو
یه خندهی کوچیک کرد ولی اون نمیدونست من میترسم بلایی سر خودش بیاد پسرهی دیوونه
_بهت میگم نیا
ماکان_فکر کردی دخترهی پرو منو دست میندازی
اینجا آب ریخته گثل اینکه دیر گفتم چون با صدای خعلی بدی فرود اومد با همهی نگرانیام نمیتونستم جلوی خندمو بگیرم زدم زیر خنده حالا نخند کی بخند همینطور با خنده رفتم کمکش کنم،ڪه من هم با نشیمنگاه مبارک بر زمین تبارک سقوط کردم آخآخ حالا نوبت ماکان بود که به من بخنده
دست همو گرفتیم میخاستیم بلند شیم که دوباره با زمین برخورد کردیم
زمین_اه چتونه شماها مغز و ملاجم بهم ریخت
_ببقشید شما به بزرگی خودت ببخش جناب آقای زمین
زمین_اِ بچه خجالت بکش من زنم
_ام ببقشید دیه جناب خانوم زمین
زمین_گمشید اااایییششش
ماکان_کوفتو ایش
و بعد با ماکان بلند شدیم و قبل از اینکه زمین لهمون کنه رفتیم تو اتاق من;
خودمو رو تخت پرت کردم _ماکان من حوصلهام سریده
ماکان به در تکیه داده بود همونجور گفت : منم همینطور
_میگم ماکان ؟؟؟؟
ماکان_ها؟؟؟
_ماکان کامان
ماکان_کوفت بیادب
_نه حالا جدی بیا
ماکان اومد بغلم نشست
ماکان_خو حالا بنال
_بیا بریم بازی
ماکان_چه بازی؟؟؟؟
_بریم تو حیاط بهت میگم
رفتیم تو حیاط طرف استخر ، نهنه اشتباه نکنید هیچکدوم اونیکی رو هول نداد داخل استخر فقط دست همو گرفتیم با هم پریدیم تو استخر
《تبسم》
مرسنا که باباشو منتقل کردن یه شهر دیه خعلی هممون غصه خوردیم چون فقط سالی چندبار میدیدیمش،بعد از رفتن مرسنا ما بیشتر به هم وابسته شدیم و یه روز نبود که از مرسنا حرف نزنیم تا الان که چند سال گذشته اما دوستیه اون چندوقت انقدر تو قلبمون ریشه کرده بود که هیچجوره نمیتونستیم از قلبمون بیرونش کنیم حتی اگه میخاستیم.
درسم خعلی به کمک بچهها پیشرفت کرد الان هممون ۲۰ سال داریم و وقتشه به قولمون عمل کنیم قولی که ۶ سال پیش به هم دادیم ،
الان اومدیم که مرسنا رو ببینیم .
《فاطیما》
جو سنگین بود و هممون تو فکر بودیم هیچکس هیچی نمیگفت ولی معلوم بود که همه به مرسنا ، ۶ سال پیش و قولمون فکر میکنیم منم رفتم تو فکر;
فکر کنم بیماریه فکری گرفتم از بس فکر کردم ولی همیشه وقتی این نوع بیماریا رو میگیرم خاطرات زودتر از همه به عیادتم میان داشتم فکرمیکردم به ۴ دختر ۴ دختر متفاوت میدونی نظرای ما شاید خعلی باهم فرق داشت اما دوستیه ما با این چیزا به هم نمیخورد من تفاهم و تو این نظرات نمیدیدم و البته نباید که همیشه با هم تفاهم داشته باشیم
《دنـــا》
مرسنا از ماشین پیاده شد بچهها پریدن بغلش اما من نه من خعلی تو فکر بودم من خیلی تو گذشته غرق بودم بازهم بغضمو قورت دادم دلم خیلی واسش تنگ شده بود بچهها که از بغلش اومدن بیرون قدم قدم به سمت من برداشت دستمو تو جیبای کاپشنم کردم و منم یه قدم به جلو برداشتم اشکم همراه قدمم شد و یه قطره اشک از چشمام ریخت دستاشو باز کرد که پریدم بغلش از بغلش بیرون اومدم که
《مرسنا》
خوب میدونستم که میخاد چی بگه برای همین زودتر از اون شروع کردم بچهها بپرین بالا ،
سوار زانتیای زرشکیه من شدیم و رفتیم طرف یه ده،یه ده خیلی خوشگل رسیدیم و پیاده شدیم.
تبسم دستاشو کرد تو جیبش و گفت دلم خیلی واسه اینجا و این سنگ تنگ شده بود بعد یه دستشو بیرون اورد و چند بار کشید روی سنگ بزرگ
دنا_خب بشینید
همه نشستیم
تبسم_بچهها یه خاهش من اول از همه بگم
فاطی_باشه بوگو
تبی_خوب از کجا شروع کنم راستش راستش من.......
ادامه دارد.....
با ما همراه باشید👇 👇 🌹 🌹
۲.۵k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.