پارت 30 رمان عشق ابدی **صبح با صدای گوشیم بیدار شدم.ساعت
پارت 30 رمان عشق ابدی **صبح با صدای گوشیم بیدار شدم.ساعت 8 و نیم بود و یک ساعت دیگه پرواز داشتیم.سریع بلند شدم و سعید رو بیدار کردم.اماده شدیم و رفتیم پایین.بعد از خوردن صبحانه و پرداخت صورتحساب یه تاکسی گرفتیم و راه فتادیم به سمت فرودگاه.خداروشکر زود رسیدیم و سوار هواپیما شدیم.ساعت 5 بعد از ظهر بود که هواپیما در فرودگاه تهران نشست.یه تاکسی گرفتیم و رفتیم خونه .چمدون و وسایل رو گذاشتیم توی اتاق و سعید رفت حموم.منم مشغول جمع و جور کردن وسایل و چمدون شدم.لباسای کثیف رو ریختم توی لباسشویی و همه چیز رو مرتب کردم و خونه رو حسابی تمیز کردم.خیلی خسته شده بودم.نشستم روی مبل که سعید از حموم اومد بیرون._اخه مگه مجبوری همه ی کارا رو همین امروز انجام بدی ؟_نمیشد انجام ندم سعید خیلی نامرتب بود.سرشو تکون داد و رفت توی اتاق تا لباس بپوشه.منم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون.لباس پوشیدم و داشتم جلوی آینه موهامو خشک میکردم که دیدم سعید وایستاده و داره منو نگاه میکنه .خندیدم و گفتم _چیه چرا اینجوری نگاه میکنی ؟ با بغض گفت_ اون یک سالی که توی آمریکا تنها بودم مینشستم روی تخت و به آینه خیره میشدم و ارزو میکردم ک یه روز برسه که تو بشینی جلوی اینه و موهاتو شونه بزنی و من نگات کنم خداروشکر که این روز رسید خداروشکر که الان اینجایی لیلی .رفتم جلو بغلش کردم و گفتم _دورت بگرده لیلی .حالا که من اینجام و خداروشکر که تورودارم سعیدم.دیگه گریه نکن.طاقت اشکاتو ندارم اقای من .با دستم اشکاشو پاک کردم .دستمو بوسید و لبخند زد.دوتایی نشستیم روی تخت و منم شروع کردم به بافتن موهام ._لیلی ؟._جونم ._من گشنمه ._اخ ببخشید عزیزم بزار موهامو ببافم میرم و غذا درست میکنم .موهام که تموم شد رفتم توی اشپزخونه و سوسیس و تخم مرغ درست کردم و میز رو چیدم._سعیددد ؟بیا که شام حاضره._اومد توی اشپزخونه ._ایولل مرسیی آنالیزور خوشگل ._خواهش کاپیتان خوشتیپ.مشغول خوردن شدیم که تلفن زنگ خورد .جواب دادم .مامان سعید بود._سلام مامان جون._سلام عروس خوشگلم خوبی؟سعید خوبه؟کی رسیدین تهران؟_هردو خوبیم قربون شما.ساعت 5 رسیدیم ببخشید زودتر زنگ نزدیم ._خداروشکر.عیبی نداره عزیزم.امشب بیاین اینجا._نه مامان جون مرسی دیگه ساعت 8 هست و داریم شام میخوریم.مزاحمتون نمیشیم._این چه حرفیه قربونت برم.شام که خوردین حتما بیاین که دلمون یه ذره شده ._باشه چشم ساعت 9 ومزاحمتون میشیم._مراحمین عزیزم.منتظرم .پس فعلا خدافظ._خدافظ.گوشی رو قطع کردم و بعد از خوردن شام و جمع کردن میز اماده شدیم تا بریم خونه ی مامان سعید.&&&خب عشقا اینم از پارت 30.میدونم که کم نوشتم ولی خب پارت بعدی طولانی و کلی باحاله.کامنت فراموش نشه.مرسیییی
۷.۰k
۲۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.