پارت 34 رمان عشق ابدی **دوسال از زندگی مشترک منو و سعید م
پارت 34 رمان عشق ابدی **دوسال از زندگی مشترک منو و سعید میگذره.آره دوساله که کنار همیم و خوشبختیم.5 مرداد دومین سالگرد ازدواجمون رو در کنار دوستا و خانواده هامون گرفتیم و روز بعدش سعید رفت .الان 1 ماهه که سعید پیشم نیست و برای مسابقات رفته روسیه و دلمم خیلی براش تنگ شده.توی این دوره از مسابقات فقط یک آنالیزور باید میرفت روسیه و من باید پیش گیسو میموندم چون شوهرش برای یه ماموریت کاری رفته بود ارمنستان و گیسو هم حالا دو تا دختر کوچولو داره که دوقلو هستن و یه نفری نمیتونه نگهشون داره و من باید کمکش میکردم.برای همین از کادر فنی خواستم که توی این دوره از مسابقات به جای من اقای مشجری که دستیارم بود رو ببرن و خودم نرفتم.امروز ششم شهریور و تولد یک سالگی دخترای گیسوعه .اسم دخترای خوشگلش ترانه و سایه هست که منم حسابی عاشقشونم.از صبح با گیسو مشغول آشپزی و تدارکات تولد این دوتا فسقلی هستیم و آرمان هم نیم ساعت دیگه از ارمنستان میرسه .بعد از پختن غذاهای تولد و کیک مشغول تزئین خونه شدیم. .در کل تم تولدشون زیبای خفته بود و برای همین خونه رو با رنگ سفید و صورتی تزئین کردیم..خیلی خوشگل و عالی شد.داشتیم بادکنک ها رو می زدیم به دیوار که آرمان اومد.گیسو و ترانه و سایه پریدن بغلش و بوسش کردن.خوش به حالشون کاش الان سعید هم اینجا بود.بعد از سلام و احوالپرسی با آرمان دوباره مشغول شدیم .بالاخره تموم شد ._واای لیلی ساعت 5 شد مهمونا یک ساعت دیگه میرسن بیا بریم حاضر بشیم راستی آرمان مجلس اول زنونه هستش .تو برو وقتی مرد ها اومدن تو هم بیا.ساعت 9 منتظرتیم.آرمان رفت و ما هم رفتیم توی اتاق.اول دخترا و گیسو آماده شدن .یه پیراهن صورتی پوشیدن و تاج گل های صورتی که من براشون درست کرده بودم رو زدن روی سرشون.چقدر ناز شده بودن.بعد از اماده شدن دخترا و گیسو خودم مشغول آرایش کردن و لباس پوشیدن شدم. یه گیره ی صورتی زدم به موهام و بعدش موهام صاف کردم و ریختم روی شونه هام.یه بلوز و دامن سفید با یه کت صورتی پوشیدم.گردنبند صورتیم رو انداختم .یه لاک خوشگل صورتی هم زدم و بعد از پوشیدن کفشام و برداشتن کیفم رفتم بیرون.ساعت 6 بود که مهمونا اومدن.تا ساعت 9 همه زدیم و رقصیدیم و بعدش گیسو گفت که مرد ها میخوان بیان.رفتم توی اتاق و دامنم رو دراوردم و به جاش یه شلوار سفید پوشیدم و روسری صورتیم رو سرم کردم.بالاخره مرد ها هم اومدن.همه ی خانوما دست شوهراشون رو گرفته بودن و میرقصیدن ولی من تنها نشسته بودم وبا حسرت نگاه میکردم.خوش به حال همشون که شوهرشون کنارشونه.چقدر دلم برای سعیدم تنگ شده.برای خندیدناش بغل کردناش اخم کردناش بوس کردناش و حتی خانومی گفتناش.توی این 1 ماه فقط 2 بار تونستم باهاش تلفنی حرف بزنم و از اونجا به بعد دیگه گوشی هامون آنتن نمیداد تا از راه دور حرف بزنیم.لحظه هایی که نیست برام خیلی سخت و زجرآوره.بغضم ترکید و آروم اشک می ریختم ولی یهو یاد یه چیزی افتادم و لبخند زدم و ذوق کردم.رفتم توی دستشویی و یه آب به صورتم زدم تا کسی نفهمه که گریه کردم.بعد از شستن صورتم اومدم بیرون که گیسو اومد پیشم._لیلی ؟خوبی خواهری؟_اره فداتشم خوبم._میخوای برات قرص بیارم؟_نه مرسی._پس بیا که وقت شام رسیده .بیا شام بخور قربونت برم._نمیخوام گیسو اشتها ندارم ._بمیرم برات باشه پس بشین همینجا تا یه لیوان آب برات بیارم.توی مهمونی فقط گیسو رو میشناختم و مامان و باباش و آرمان .چون بقیه همه فامیل گیسو بودن و من باهاشون آشنایی نداشتم.آرمان یه لیوان آب برام اورد و گفت _لیلی هر کاری داشتی به خودم یا گیسو بگو حتما._باشه آرمان.ببخشید اذیتتون میکنم ._این چه حرفیه تو ببخش که اینقدر باعث زحمتت شدیم بعدشم باعث افتخاره برای خانومه کاپیتان سعید یه کاری انجام بدیم .خندیدم و تشکر کردم.تا ساعت 11 خونه ی گیسو بودم.هر چی اصرار کرد شب بمونم قبول نکردم و خواستم یه تاکسی بگیرم که گیسو گفت _عههه دیوونه این چه کاریه .تلفن رو قطع کن مگه من میزارم این وقت شب با تاکسی بری .آرمان الان میره ماشین و میاره و تورو میرسونه خونه فداتشم.چند دقیقه بعد آرمان ماشین رو از پارکینگ درآورد و منو رسوند خونه .تشکر کردم و رفتم داخل.چراغارو روشن کردم و بعد از عوض کردن لباسام مسواک زدم و روی تخت دراز کشیدم.&&&خب عشقا اینم از پارت 34 .امشب پارت بعدی رو هم میزارم براتون .کامنت فراموش نشه.مرسییی
۵.۴k
۲۵ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.