پارت اخر رمان عشق ابدی ***3 سال زودتر از اونی که فکرشو می
پارت اخر رمان عشق ابدی ***3 سال زودتر از اونی که فکرشو میکردم گذشت. الان 3 ساله که خانوادمون سه نفره شده .آره پسرکوچولوی ما سپهر حالا 3 ساله شده و خیلی هم شیرین زبونه. همه کلی عاشقشن. البته تا هشت ماهه دیگه یه عضو جدید بهمون اضافه میشه چون من 1 ماهه که جوجه ی دوممون رو باردارم .2 روزه که با کل بچه های مجرد و متاهل تیم برای مسافرت اومدیم ترکیه.همگی توی یه پارک نشسته بودیم و بچه ها بازی میکردن.سپهر خیلی شیطون و پرجنب و جوش و خیلی هم شجاع بود.تمام اخلاقیاتش شبیه سعیده.فقط قیافش شبیه منه.داشت با بچه ها بازی میکرد.توی این چند وقت شده بود بهترین دوست آرسام و آریو و کارن و خلاصه کل نی نی های بچه های تیم.داشتم با سمیرا و هستی حرف میزدم که یهو گلبو اومد و گفت _خاله لیلی سپهر نیست هرچی صداش میزنیم جواب نمیده.داشتیم بازی میکردیم یهویی غیب شد.نگران شدم و از جام بلند شدم و رفتم تا دنبالش بگردم.محمد که چند تا بستنی دستش بود از بستنی فروشی روبه روی پارک اومد سمتم._چی شده لیلی ؟کجا میری بیا بستنی بخوریم._محمد سپهر گمشده دارم دنبالش میگردم._چییی؟بزار پس منم بیام با هم دنبالش بگردیم._فقط سعید نفهمه.داشتیم حرف میزدیم که دیدم کل بچه های مجرد تیم و میلاد اومدن پیشمون و سعید هم پشت سرشون بود._واای محمد فهمیدن._عیبی نداره ولش کن همگی با هم میریم دنبالش.با سعید و کل بچه های مجرد تیم و میلاد رفتیم تا دنبالش بگردیم.هرچی صداش میزدیم ازش خبری نبود.خیلی ترسیده بودم.یهو از دور دیدمش .کنار یه دیوار نشسته بود و یه خرگوش کنارش بود.دویدم سمتش و محکم بغلش کردم._واای قربونت برم مامان اینجا چیکار میکنی تو آخه.با زبون بچگونه ش گفت _اومده بودم پیش خرگوش که تنها نمونه.اخه زخمی شده و مامانشو گم کرده.بوسش کردم و گفتم _خب چرا بهم نگفتی میای اینجا من نگرانت شدم پسرم._خب یهویی شد.خندیدم و لپش رو کشیدم و بعدش بچه هارو صدا زدم و گفتم پیداش کردم.همه اومدن سمتمون.سعید یه اخم کرد و گفت _سپهر؟کجایی تو اخه .اینجا چیکار میکنی._اومده بودم با خرگوش بازی کنم که تنها مونده بود.میلاد با لبخند گفت_خب عموجون تو که مارو نصف عمر کردی فداتشم._ببخشید عمو. محمد نشست جلوی پای سپهر و محکم بغلش کرد و گفت_اخ الهی که من قربون این ادب تو بشم عشق من .چیکارش دارین اخه همه هی ازش بازجویی میکنین ولش کنین دیگه درضمن سعید صد دفعه بهت گفتم دعواش نکن.یه بار دیگه اذیتش کنی کتک میخوری ها._از دست تو محمد اینو لوسش کردی ها.هی ازش دفاع کن._برو حرف نزن کاپی.کجاش لوسه قربونش برم به این ماهی.محمد خیلی روی سپهر حساس بود و هر کس کوچکترین آزاری بهش میرسوند محمد ناراحت میشد و باهاش برخورد میکرد.یعنی همه ی بچه ها همینجوری بودن.مخصوصا مجردا که هر روز بعد از تمرین میومدن خونه ی ما برای دیدن سپهر._عمو محمد؟._جانم عزیزم._بابامو دعوا نکن گناه داره._الهی فدات بشم چشمممم دیگه دعواش نمیکنم.سپهر رفت و جلوی سعید وایستاد تو چشاش نگاه کرد و یه لبخند زد .سعید خندید و بغلش کرد.._قربونت بره بابا جوجه ی مهربون من.سپهر یه بوس رو لپش زد و سعید هم بوسش کرد._عمو علی ؟._جانم._میای با هم زخم خرگوش رو ببندیم؟._اره قربونت بشم بزار بریم با هم وسایل بخریم و زخمش رو پانسمان کنیم خب؟._باشه بریم.علی سپهر رو بغل کرد و رفتن چند تا باند و بتادین خریدن و اومدن.فرهادم رفت پیششون و سه نفری مشغول پانسمان خرگوش شدن و ما هم برگشتیم پیش بقیه و مشغول صحبت شدیم.چند دقیقه بعد فرهاد علی و سپهر با خرگوش اومدن .سپهر اومد سمتم و گفت _مامان؟._جونم پسرم._میشه خرگوش رو نگه داری من برم بازی ؟._اره بده به من مامان.خرگوش رو ازش گرفتم و رفت و مشغول بازی با بچه ها شد._سپهرررر؟._بله بابایی._اروم بازی کن میخوری زمین .محمد زد پس کله ی سعید و گفت _اینقدر بهش گیر نده چیکارش داری اخه.؟_عهههه خب میخوره زمین._نخیر نمیخوره خودش میدونه چه جوری بازی کنه هی گیر میده به این بچه._اصن بچه ی خودمه دلم میخواد ._عهههه نه بابا نخیر از این خبرا نیست خودت میدونی نفسم به نفسش بنده بخوای اذیتش کنی با من طرفی._پس دیگه من برات مهم نیستم.محمد یه نگاهی بهش کرد و محکم بغلش کرد ._کی گفته تو مهم نیستی داداشم.فقط میگم یه ذره این بچه رو آزاد بزار.واقعا رفاقت بینشون ستودنی بود.نیم ساعتی گذشت و مشغول بگو بخند بودیم که سپهر اومد پیشمون که سعید گفت_چیزی میخوای پسرم؟._بابا؟._جانم._میاین بریم والیبال بازی کنیم؟تروخدااا._اخه فسقلی تو هنوز 3 سالته از الان اینقدر والیبال دوس داری؟چیکار کنم با تو من؟._بابا دیگه بیاین بریم._باشه بریم.نیم ساعتی باسعید بازی کردن.سپهر با اینکه بچه بود ولی به نسبت سن خودش عالی بود.مثل خود سعید باهوش بود.یهو سعید گفت _سپهر من میرم میشینم دیگه بازی بسه برو با بچه ها بازی کن ببین م
۴۹.۲k
۰۱ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.