زمستان آمد ولی دیگر دلم باران نمی خواهد
زمستان آمد ولی دیگر دلم باران نمی خواهد
و این تنْ مرده دیگر،از مسیحا جان نمی خواهد
چنان مبهوت و سرگردان به دنبال تو می گردم
که گویی "قصه"ام هرگز دگر پایان نمی خواهد
نمی دانم چرا شهرم تو را با من نمی خواهد
کسی در بین این مردم دگر زندان نمی خواهد
زمستان آمد...من و یک قهوه خانه یکّه و تنها
و قلقل های نعنایی...کسی قلیان نمی خواهد؟
و این تنْ مرده دیگر،از مسیحا جان نمی خواهد
چنان مبهوت و سرگردان به دنبال تو می گردم
که گویی "قصه"ام هرگز دگر پایان نمی خواهد
نمی دانم چرا شهرم تو را با من نمی خواهد
کسی در بین این مردم دگر زندان نمی خواهد
زمستان آمد...من و یک قهوه خانه یکّه و تنها
و قلقل های نعنایی...کسی قلیان نمی خواهد؟
۶۴۹
۲۶ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.