پارت شصت و پنج
#پارت_شصتوپنج
گفتن خانوما اولن اقایون
سرم پایین بود و پشتم رو به ادرین کرده بودم تا نبینتم
همینکه اسانسور وایساد رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و من هنوز صورتم رو بخاطر رژ لبم نشون ادرین نمیدادم
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که ادرین با خنده گفت
- ای پدر سوخته اون رژت رو پاک کن ببینم مگرنه خودم پاکش میکنم
+ وااااای ادرین مگه چشه
یهو اخم وحشتناکی کرد که ی شلوار از عزراییل گرفتم گفتم بعدا میدم دوست دخترت
- ببین به روت خندیدم پر رو نشو دیگه
+ ادرین جوونم
ماشین رو داخل ی کوچه زد و برگشت طرفم
- درسا اونجا که داری میریم ی منطقه و جای نظامیه منم اونجا سرگردم زشته زنم اینجوری ارایش کرده باشه تازه باید چادر بپوشی ولی من میگم نپوش اجبار نمیکنم ولی خب نمیشه من برم این دخترای لوند رو بگیرم و زنم اینجوری باشه تو هم میگیرن ، باشه خانومم پاک کن رژت رو
از کلمه ی خانومم قند تو دلم اب شد و هیچی نگفتم و اون هنوز به من نگاه میکرد
- پاک کن دیگه
+ نمیکنم
- درسا دارم با زبون خوش باهات حرف میزنم کاری نکن سرت داد بزنم
صداش رو داشت کنترل میکرد تا داد نزنه ولی من کاری نکردم
دید هیچ حرکتی نمیکنم چونم رو گرفت و رو به روی صورت خودش گرفت و با دستمال کاغذی به زور سعی در پاک کردن رژ بیست و چهار ساعتم داشت وقتی دید پاک نمیشه گفت
- ببین چه قدر زدی که پاک هم نمیشه
+ نکه پاک نمیشه رژم ۲۴ ساعتس
فاصلش رو باهام دو انگشت کرد و گفت
- که پاک نمیشه نه خب باشه الان پاکش میکنم
لباش رو روی لبام گذاشت و به شدت ب*و*سیدم تا رژم پاک بشه
بعد چند مین سرش رو برد عقب و گفت
- دیدی پاک شد
+ بیشعور قشنگ بود
ی دستمال برداشت و دور دهنش رو تمیز کرد
منم همین کار رو کردم
وقتی رسیدیم ادرین جلوتر رفت که دید من عقبم وایساد و وقتی رسیدم دستش رو پشتم گذاشت تا بدرقم بکنه به جلو ولی دستش بهم نخورد
وارد ی قسمت شدیم که ی منشی نشسته بود انگار مطبه والا دختره بلند شد و احترام گذلشت و سلام کرد
ادرین هم سر پنجاه کیلویشش رو تکون
در اتاقی رو باز کرد و رفتیم داخل
- بشین
روی مبل های مشکی رنگ نشستم و به در و دیوار نگاه میکردم
+من اینجا حوصلم سر میره که
- اول باید به چند تا پرونده برسم تو میخوای برو سالن اصلی
+ بااااوشیه
رفتم بیرون و روبه روی میز اون دختر وایسادم
+ سلاااام خوبی
سرش رو بلند کرد
دختر - سلام ممنون
+ من درسام خیلی خوشبختم
دختر - منم آناشیدم خوشبختم عزیزم
دستش رو به گرمی فشردم و کنارش وایسادم
+ این تهرانی همیشه بداخلاقه
آناشید - کدومش سرهنگ یا سرگرد
با تعجب نگاش کردم : مگه اینجا چند تا تهراین داره
آناشید - ی سرهنگ تهرانی داریم (به کنار اتاق ادرین اشاره کرد) و ی سرگرد تهرانی (و به اتاق ادرین اشاره کرد)
+ اها من برم ببنم این اقا سرهنگه کیه
خواسم برم که ی سوال ذهنم رو مشغول کرد
+ آناشید
آناشید - بله
+ چرا سرهنگ اتاقش اینجاست ؟؟
اتاق اصلیش داخل اون یکی راه روعه اینجا کمو بیش میاد
+الان هستش ؟؟
آناشید - اره
+ خب ی سوال دیگه
آناشید - چی ؟؟؟
+امروز معموریتی چیزی دارین منظورم ادرینه
آناشید - اره باید برن به ی خونه ی متروکه و چند تا ادم که مواد میکشن و میدن رو دستگیر بکنه
+ کی ؟؟
آناشید - الان
+ اها ، فعلا
مسیرم رو کج کردم و رفتم پیش ادرین
+ ادرین مداد و برگت کجاست
- توی این کشوعه
+ خب یکی بده
- بیا بردار حال ندارم
+اووف
رفتم کشو رو کشیدم و ی مداد و برگه A4 برداشتم
+ خب حالا زیردستی چی داری
- ای بابا درسا گیر دادیا الان میفرستم پیشه سروان احمدی تا کلتو بکنه
+اِ ادرین بگووو
- همونجاست
ی تخته شاستیع مشکی که روش لوزی و شکل های هندسی به رنگ طلایی در هم کشیده بود برداشتم
و رو مبل نشستم و شروع کرده به کشیدن صورت ادرین
چند ساعت بعد کارم تموم شد و رفتم نشون ادرین دادم که ی برق خاص رو توی چشماش دیدم ولی سریع پنهونش کرد
+ خوبه
- اوهوم
زد تو ذوقم
ی نگاه به ساعت انداختم ساعت دوازده و نیم بود
+ ادرین کارت تموم نشد
ی نگاه به ساعتش انداخت و گفت : چرا چرا ، الان دیگه تموم
وقتی داشتم نقاشی میکشیدم ادرین چند بار رفت و اومد ی بار معموریت چند بارم پیش سرهنگ و بازجویی و سر زدن به اوعضا و نمیدونم کارای دیگه
منم رفتم ی دوری زدم انشالله برای با بعد بیام
••••••
رسیدیم خونه و سریع رفتم لباسم رو با ی نیم تنه ی راه رای سفید مشکی (عکسش رو گذاشتم) عوض کردم و ی شلوار تنگ مشکی که کناراش دوتا خط سفید داشت و ست گرم کنم بود و پوشیدم و موهام که دو گوشی بسته بودم رو گیس کردم
همون موقع ادرین از دستشویی اومد
+ میزاشتی برسی بعد میرفتی
- اخیییش اضطراری بود
+ زهرمار
ادرین ی گرم کن کلاه دار سفید پوشید که روش عکس ی دوربین ب
گفتن خانوما اولن اقایون
سرم پایین بود و پشتم رو به ادرین کرده بودم تا نبینتم
همینکه اسانسور وایساد رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم و من هنوز صورتم رو بخاطر رژ لبم نشون ادرین نمیدادم
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که ادرین با خنده گفت
- ای پدر سوخته اون رژت رو پاک کن ببینم مگرنه خودم پاکش میکنم
+ وااااای ادرین مگه چشه
یهو اخم وحشتناکی کرد که ی شلوار از عزراییل گرفتم گفتم بعدا میدم دوست دخترت
- ببین به روت خندیدم پر رو نشو دیگه
+ ادرین جوونم
ماشین رو داخل ی کوچه زد و برگشت طرفم
- درسا اونجا که داری میریم ی منطقه و جای نظامیه منم اونجا سرگردم زشته زنم اینجوری ارایش کرده باشه تازه باید چادر بپوشی ولی من میگم نپوش اجبار نمیکنم ولی خب نمیشه من برم این دخترای لوند رو بگیرم و زنم اینجوری باشه تو هم میگیرن ، باشه خانومم پاک کن رژت رو
از کلمه ی خانومم قند تو دلم اب شد و هیچی نگفتم و اون هنوز به من نگاه میکرد
- پاک کن دیگه
+ نمیکنم
- درسا دارم با زبون خوش باهات حرف میزنم کاری نکن سرت داد بزنم
صداش رو داشت کنترل میکرد تا داد نزنه ولی من کاری نکردم
دید هیچ حرکتی نمیکنم چونم رو گرفت و رو به روی صورت خودش گرفت و با دستمال کاغذی به زور سعی در پاک کردن رژ بیست و چهار ساعتم داشت وقتی دید پاک نمیشه گفت
- ببین چه قدر زدی که پاک هم نمیشه
+ نکه پاک نمیشه رژم ۲۴ ساعتس
فاصلش رو باهام دو انگشت کرد و گفت
- که پاک نمیشه نه خب باشه الان پاکش میکنم
لباش رو روی لبام گذاشت و به شدت ب*و*سیدم تا رژم پاک بشه
بعد چند مین سرش رو برد عقب و گفت
- دیدی پاک شد
+ بیشعور قشنگ بود
ی دستمال برداشت و دور دهنش رو تمیز کرد
منم همین کار رو کردم
وقتی رسیدیم ادرین جلوتر رفت که دید من عقبم وایساد و وقتی رسیدم دستش رو پشتم گذاشت تا بدرقم بکنه به جلو ولی دستش بهم نخورد
وارد ی قسمت شدیم که ی منشی نشسته بود انگار مطبه والا دختره بلند شد و احترام گذلشت و سلام کرد
ادرین هم سر پنجاه کیلویشش رو تکون
در اتاقی رو باز کرد و رفتیم داخل
- بشین
روی مبل های مشکی رنگ نشستم و به در و دیوار نگاه میکردم
+من اینجا حوصلم سر میره که
- اول باید به چند تا پرونده برسم تو میخوای برو سالن اصلی
+ بااااوشیه
رفتم بیرون و روبه روی میز اون دختر وایسادم
+ سلاااام خوبی
سرش رو بلند کرد
دختر - سلام ممنون
+ من درسام خیلی خوشبختم
دختر - منم آناشیدم خوشبختم عزیزم
دستش رو به گرمی فشردم و کنارش وایسادم
+ این تهرانی همیشه بداخلاقه
آناشید - کدومش سرهنگ یا سرگرد
با تعجب نگاش کردم : مگه اینجا چند تا تهراین داره
آناشید - ی سرهنگ تهرانی داریم (به کنار اتاق ادرین اشاره کرد) و ی سرگرد تهرانی (و به اتاق ادرین اشاره کرد)
+ اها من برم ببنم این اقا سرهنگه کیه
خواسم برم که ی سوال ذهنم رو مشغول کرد
+ آناشید
آناشید - بله
+ چرا سرهنگ اتاقش اینجاست ؟؟
اتاق اصلیش داخل اون یکی راه روعه اینجا کمو بیش میاد
+الان هستش ؟؟
آناشید - اره
+ خب ی سوال دیگه
آناشید - چی ؟؟؟
+امروز معموریتی چیزی دارین منظورم ادرینه
آناشید - اره باید برن به ی خونه ی متروکه و چند تا ادم که مواد میکشن و میدن رو دستگیر بکنه
+ کی ؟؟
آناشید - الان
+ اها ، فعلا
مسیرم رو کج کردم و رفتم پیش ادرین
+ ادرین مداد و برگت کجاست
- توی این کشوعه
+ خب یکی بده
- بیا بردار حال ندارم
+اووف
رفتم کشو رو کشیدم و ی مداد و برگه A4 برداشتم
+ خب حالا زیردستی چی داری
- ای بابا درسا گیر دادیا الان میفرستم پیشه سروان احمدی تا کلتو بکنه
+اِ ادرین بگووو
- همونجاست
ی تخته شاستیع مشکی که روش لوزی و شکل های هندسی به رنگ طلایی در هم کشیده بود برداشتم
و رو مبل نشستم و شروع کرده به کشیدن صورت ادرین
چند ساعت بعد کارم تموم شد و رفتم نشون ادرین دادم که ی برق خاص رو توی چشماش دیدم ولی سریع پنهونش کرد
+ خوبه
- اوهوم
زد تو ذوقم
ی نگاه به ساعت انداختم ساعت دوازده و نیم بود
+ ادرین کارت تموم نشد
ی نگاه به ساعتش انداخت و گفت : چرا چرا ، الان دیگه تموم
وقتی داشتم نقاشی میکشیدم ادرین چند بار رفت و اومد ی بار معموریت چند بارم پیش سرهنگ و بازجویی و سر زدن به اوعضا و نمیدونم کارای دیگه
منم رفتم ی دوری زدم انشالله برای با بعد بیام
••••••
رسیدیم خونه و سریع رفتم لباسم رو با ی نیم تنه ی راه رای سفید مشکی (عکسش رو گذاشتم) عوض کردم و ی شلوار تنگ مشکی که کناراش دوتا خط سفید داشت و ست گرم کنم بود و پوشیدم و موهام که دو گوشی بسته بودم رو گیس کردم
همون موقع ادرین از دستشویی اومد
+ میزاشتی برسی بعد میرفتی
- اخیییش اضطراری بود
+ زهرمار
ادرین ی گرم کن کلاه دار سفید پوشید که روش عکس ی دوربین ب
۲۱.۸k
۱۰ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.