شرط عاشقی پارت دو
شرط عاشقی پارت دو
اول میخواستم بدون در زدن برم تو ولی دیدم زشت در زدم و رفتم تو
تققققققققققققققققق پشت در رو نگاه کردم دیدم ی دختر افاده ای داره مماغش رو مالش میده
من:ببخشید چیزیت که نشد
دختره:وااااااای تازه بینیم رو عمل کرده بودم دختر الاغ.
من:فوش نده فوش بلدم
ترلان با خنده اومد و منو برد سمت ی گله بز اه ببخشید اشتباه شد ی گله آدم بله من دختر با ادبیم
ترلان به ی دختره ریزه میزه اشاره کرد و گفت
ترلان:این مریم آرایشگر
باهاش دست دادم
به ی پسر هیکلی اشاره کرد
ترلان:اینم آرمین دوست راشا
به دختر افاده ای اشاره کرد
ترلان:این مبینا هیچ کاره
سه تا دختر کنار هم وایساده بودن خودشون دونه دونه معرفی کردن سه قلو بودن یکی ملیکا ملینا و رونیکا دخترای مهربونی بودن دوتا پسر دیگه بودن یکی رادوین و یکی دیگه سعید
من:واقعا باعث خوشحالی من که پیش شما هستم خیلی از آشناییتون خوشبختم
بعد از تموم شدن حرفم ی نفس کشیدم آخه تند تند پشت سر هم گفتم
ترلان :نگار بیا بریم توی اتاق راشا
دستم رو گرفت مریم آروم زیر گوشم گفت
مریم:الفاتحه
چشام گرد شد یعنی در این حد وحشتناک که مریم اینطوری میگه یا خدا من جوونم آرزو ها دارم
ترلان دستم رو اصلا ول نمیکرد
من:تری فرار نمیکنم که
ترلان: یعنی دوستیم
من:مگه از قبل دوست نبودیم
ترلان:چیرا
میخواستم ی چیزی بارش کنم آخه خیلی خوجل گفت شوهرش فداش اما نشد چون یکی زد روی شونه ام
داشتم سکته میکردم نکنه روح پشتم آخه دستش یخ بود
من:ترلان روح پشتم
ترلان: نه بابا دوست راشا نوید
وقتی برگشتم کپ کردم آخه این همون خاستگار خواهرم بود خیلی وقت بود ندیده بودمش تازه تنگی نفسم خوب شده بود اما یهو نفسم گرفت کبود شده بودم که ترلان ی اسپری آسم از توی جیبش در آورد و دادا بهم منم زود برداشتمش وقتی نفسم خوب شد نوید گفت
نوید:نگار خوبی
تا اینو گفت چنان برگشتم و کوبیدم توی دهنش
من:خواهرم هم همینجوری خر کردی
ترلان دستم رو گرفت و کشون کشون منو برد توی ی اتاق
ترلان:نگار میشناختیش
من:حوصله داری بگم
ترلان سرش رو تکون داد
من:ی روز خواهرم از سر کارش برگشت گفت میخواد ازدواج کنه با پسر رئیس شرکتشون منم که خوشحال بودم با خوشحالی خواهرم وقتی اومدن خواستگاری مادر پسره هی تیکه مینداخت بهمون که پدر و مادر نداریم خواهرم خیلی رعایت کرد چیزی نگه ولی من نتونستم چیزی نگم و ی فوش همچین نون و آب دار بار مادر پسره کردم خواهرم عاشق پسره بود اما پسره هرزه بود فقط بخاطر ی چیز خواهرم رو خر کرده بود اونم هوسش بود بعد از اون شب خواهرم سر کار نمیرفت ی روز از دانشگاه برگشتم دیدم خودکشی کرده ی نامه نوشته بود
صورتم خیس شده بود من کی گریه کردم ترلان پاشد و جعبه دستمال کاغذی رو آورد
اول میخواستم بدون در زدن برم تو ولی دیدم زشت در زدم و رفتم تو
تققققققققققققققققق پشت در رو نگاه کردم دیدم ی دختر افاده ای داره مماغش رو مالش میده
من:ببخشید چیزیت که نشد
دختره:وااااااای تازه بینیم رو عمل کرده بودم دختر الاغ.
من:فوش نده فوش بلدم
ترلان با خنده اومد و منو برد سمت ی گله بز اه ببخشید اشتباه شد ی گله آدم بله من دختر با ادبیم
ترلان به ی دختره ریزه میزه اشاره کرد و گفت
ترلان:این مریم آرایشگر
باهاش دست دادم
به ی پسر هیکلی اشاره کرد
ترلان:اینم آرمین دوست راشا
به دختر افاده ای اشاره کرد
ترلان:این مبینا هیچ کاره
سه تا دختر کنار هم وایساده بودن خودشون دونه دونه معرفی کردن سه قلو بودن یکی ملیکا ملینا و رونیکا دخترای مهربونی بودن دوتا پسر دیگه بودن یکی رادوین و یکی دیگه سعید
من:واقعا باعث خوشحالی من که پیش شما هستم خیلی از آشناییتون خوشبختم
بعد از تموم شدن حرفم ی نفس کشیدم آخه تند تند پشت سر هم گفتم
ترلان :نگار بیا بریم توی اتاق راشا
دستم رو گرفت مریم آروم زیر گوشم گفت
مریم:الفاتحه
چشام گرد شد یعنی در این حد وحشتناک که مریم اینطوری میگه یا خدا من جوونم آرزو ها دارم
ترلان دستم رو اصلا ول نمیکرد
من:تری فرار نمیکنم که
ترلان: یعنی دوستیم
من:مگه از قبل دوست نبودیم
ترلان:چیرا
میخواستم ی چیزی بارش کنم آخه خیلی خوجل گفت شوهرش فداش اما نشد چون یکی زد روی شونه ام
داشتم سکته میکردم نکنه روح پشتم آخه دستش یخ بود
من:ترلان روح پشتم
ترلان: نه بابا دوست راشا نوید
وقتی برگشتم کپ کردم آخه این همون خاستگار خواهرم بود خیلی وقت بود ندیده بودمش تازه تنگی نفسم خوب شده بود اما یهو نفسم گرفت کبود شده بودم که ترلان ی اسپری آسم از توی جیبش در آورد و دادا بهم منم زود برداشتمش وقتی نفسم خوب شد نوید گفت
نوید:نگار خوبی
تا اینو گفت چنان برگشتم و کوبیدم توی دهنش
من:خواهرم هم همینجوری خر کردی
ترلان دستم رو گرفت و کشون کشون منو برد توی ی اتاق
ترلان:نگار میشناختیش
من:حوصله داری بگم
ترلان سرش رو تکون داد
من:ی روز خواهرم از سر کارش برگشت گفت میخواد ازدواج کنه با پسر رئیس شرکتشون منم که خوشحال بودم با خوشحالی خواهرم وقتی اومدن خواستگاری مادر پسره هی تیکه مینداخت بهمون که پدر و مادر نداریم خواهرم خیلی رعایت کرد چیزی نگه ولی من نتونستم چیزی نگم و ی فوش همچین نون و آب دار بار مادر پسره کردم خواهرم عاشق پسره بود اما پسره هرزه بود فقط بخاطر ی چیز خواهرم رو خر کرده بود اونم هوسش بود بعد از اون شب خواهرم سر کار نمیرفت ی روز از دانشگاه برگشتم دیدم خودکشی کرده ی نامه نوشته بود
صورتم خیس شده بود من کی گریه کردم ترلان پاشد و جعبه دستمال کاغذی رو آورد
۴.۱k
۰۲ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.