شده عاشق بشوی، عشق دچارت بکند
شده عاشق بشوی، عشق دچارت بکند
دل بی قاعده، دیوانه ی یارت بکند
که به بندت بکشد، زلف گره کرده ی یار
یا به عطر نفسی، مست و خمارت بکند
همه ی عمر به دنبال شکارش باشی
ناگهان صید به یک لحظه، شکارت بکند
در وجودت همه او باشد و او باشد و بس
گیرد از خویش تو را، بی کس و کارت بکند
تو ببازی دل و معشوق ز تو ، دل ببَرَد
تا که مغلوب در این، کهنه قمارت بکند
چشم و گوشَت، همه فرمانبَر او باشد و بس
پس از آن ،یار کمی خُدعه به کارت بکند
چون شود نور دو چشمت، از آن روز دگر
در پس پرده رَوَد، زار و نزارت بکند
پادشاهی که به یک لحظه زمین گیر شَوی
کُلَه از سر بنهی، مفلس و خوارت بکند
پر و بالت شکند، مرغک پر بسته شَوی
قفسی سازد و در، بند و حصارت بکند
خلقت عشق گمانم، ز ازل خوب نبود
که اگر بود، جهان این همه آشوب نبود
جواد نوری(آبان)
دل بی قاعده، دیوانه ی یارت بکند
که به بندت بکشد، زلف گره کرده ی یار
یا به عطر نفسی، مست و خمارت بکند
همه ی عمر به دنبال شکارش باشی
ناگهان صید به یک لحظه، شکارت بکند
در وجودت همه او باشد و او باشد و بس
گیرد از خویش تو را، بی کس و کارت بکند
تو ببازی دل و معشوق ز تو ، دل ببَرَد
تا که مغلوب در این، کهنه قمارت بکند
چشم و گوشَت، همه فرمانبَر او باشد و بس
پس از آن ،یار کمی خُدعه به کارت بکند
چون شود نور دو چشمت، از آن روز دگر
در پس پرده رَوَد، زار و نزارت بکند
پادشاهی که به یک لحظه زمین گیر شَوی
کُلَه از سر بنهی، مفلس و خوارت بکند
پر و بالت شکند، مرغک پر بسته شَوی
قفسی سازد و در، بند و حصارت بکند
خلقت عشق گمانم، ز ازل خوب نبود
که اگر بود، جهان این همه آشوب نبود
جواد نوری(آبان)
۱.۵k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.