(از دل نمیرود آنکه از دیده برود)
(از #دل نمیرود آنکه از دیده برود)
اوایل تابستان گذشته بود که رفت،
برای همیشه …
بعد از دو سال و نیم #دوستی!
آن هم نه یک دوستی معمولی، نه از آنها که به قول خودش با چشمکی شروع می شود و با ابرو بالا انداختنی تمام …
از آن دوستی ها که کلی حال خوب با خودشان می آورند، از آنها که طرفینش می شوند #قلب یکدیگر… از آن ها !
اما نفهمیدم چه شد که یکدفعه فکر رفتن به سرش افتاد، هرگز نفهمیدم چرا قید تمام قول و قرارهایش را زد، اما هر چه بود قلبم را با خودش برد. حال خوشم را با خودش برد، و روزهایم به سختی می گذشت…
به توصیه چند تا از دوستانم قرار شد
نبینمش … آنقدر نبینمش تا هوایش از سرم بیفتد!
مدام توی گوشم میخواندند" از دل برود هر آنکه از دیده رود "…
هم دانشگاهی بودیم و محله هایمان نزدیک هم بود. عادت کرده بودم هر روز تا دانشگاه همراهی اش کنم…
راستش دانشگاه را برای مدتی کنار گذاشتم ،دیگر به کتابخانه همیشگی مان نرفتم، قید کافه محبوبمان را زدم و خلاصه هر مسیری که به او ختم میشد، راهش را بستم…
آخر قرار بود نبینمش… آنقدر نبینم تا هوایش از سرم بیفتد !
چند ماه گذشت. همه ی اطرافیانم باورشان شده بود که فراموشش کرده ام خوشحال بودند که هوایش از سرم افتاده، که به زندگی عادی برگشته ام …
حوصله بحث با هیچکس را نداشتم اما خودم را که نمیتوانستم فریب دهم. در تمام روزهایی که خودم را حبس کرده بودم داشتم به او فکر
می کردم، در تاریکی اتاقم، پشت هر آهنگی که می شنیدم، هر فیلمی که می دیدم، هر کتابی که میخواندم دنبال او می گشتم، انگار از قبل هم هوایی تر شده بودم …
تمام احساسم را در خودم دفن کردم، دوباره به دانشگاه برگشتم و زندگی را از سر گرفتم به این باور رسیده بودم که ندیدن چاره ی کار نیست!
کاش اینطور بود اما فهمیدم
که هر که از دیده می رود قرار نیست از دل هم برود …
فهمیدم دل بی منطق لامذهبی ست که این حرف ها حالی اش نیست …!!
حالا بعد از مدت ها که از آن روزها می گذرد هر کجا کسی از عشق برایم می گوید در جوابش می گویم تو را به خدا مواظب
عاشقی ات باش … اگر قرار نیست تا تهش بمانی لطفا هوایی اش نکن …
آخر بعضی هواها آنقدر لعنتی اند که تا ابد از سر آدم نمی افتند…!!!
اوایل تابستان گذشته بود که رفت،
برای همیشه …
بعد از دو سال و نیم #دوستی!
آن هم نه یک دوستی معمولی، نه از آنها که به قول خودش با چشمکی شروع می شود و با ابرو بالا انداختنی تمام …
از آن دوستی ها که کلی حال خوب با خودشان می آورند، از آنها که طرفینش می شوند #قلب یکدیگر… از آن ها !
اما نفهمیدم چه شد که یکدفعه فکر رفتن به سرش افتاد، هرگز نفهمیدم چرا قید تمام قول و قرارهایش را زد، اما هر چه بود قلبم را با خودش برد. حال خوشم را با خودش برد، و روزهایم به سختی می گذشت…
به توصیه چند تا از دوستانم قرار شد
نبینمش … آنقدر نبینمش تا هوایش از سرم بیفتد!
مدام توی گوشم میخواندند" از دل برود هر آنکه از دیده رود "…
هم دانشگاهی بودیم و محله هایمان نزدیک هم بود. عادت کرده بودم هر روز تا دانشگاه همراهی اش کنم…
راستش دانشگاه را برای مدتی کنار گذاشتم ،دیگر به کتابخانه همیشگی مان نرفتم، قید کافه محبوبمان را زدم و خلاصه هر مسیری که به او ختم میشد، راهش را بستم…
آخر قرار بود نبینمش… آنقدر نبینم تا هوایش از سرم بیفتد !
چند ماه گذشت. همه ی اطرافیانم باورشان شده بود که فراموشش کرده ام خوشحال بودند که هوایش از سرم افتاده، که به زندگی عادی برگشته ام …
حوصله بحث با هیچکس را نداشتم اما خودم را که نمیتوانستم فریب دهم. در تمام روزهایی که خودم را حبس کرده بودم داشتم به او فکر
می کردم، در تاریکی اتاقم، پشت هر آهنگی که می شنیدم، هر فیلمی که می دیدم، هر کتابی که میخواندم دنبال او می گشتم، انگار از قبل هم هوایی تر شده بودم …
تمام احساسم را در خودم دفن کردم، دوباره به دانشگاه برگشتم و زندگی را از سر گرفتم به این باور رسیده بودم که ندیدن چاره ی کار نیست!
کاش اینطور بود اما فهمیدم
که هر که از دیده می رود قرار نیست از دل هم برود …
فهمیدم دل بی منطق لامذهبی ست که این حرف ها حالی اش نیست …!!
حالا بعد از مدت ها که از آن روزها می گذرد هر کجا کسی از عشق برایم می گوید در جوابش می گویم تو را به خدا مواظب
عاشقی ات باش … اگر قرار نیست تا تهش بمانی لطفا هوایی اش نکن …
آخر بعضی هواها آنقدر لعنتی اند که تا ابد از سر آدم نمی افتند…!!!
۶.۴k
۱۵ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.