*گل یخ*
*گل یخ*
*فرشته*
گیج بودم ودور ورمو نگاه می کردم سرم بد جور درد می کرد صدا ها رو نمی شنیدم می دونستم مکانی که هستم بیمارستانه محمد کجا بود صداش می کردم ولی صدای خودمو نمی شنیدم گریه می کردم چی شده بود
چند روز بیمارستان بودم وخبری از محمدم نداشتم از هیچ کس تاچشام باز میکردم درد بود ودرد ازمن ادرس می خواستن جایی رو بلد نبودم فقط اسم صرافی عمو رو می دونستم واقعا مسخره بود ادرس خونمون رو ندونم امروز دردام رو تحمل کردم وبا التماس حال محمد رو پرسیدم گفتن خوبه ولی نمی زاشتن برم ببینمش
*چند ماه بعد*
از اون روز تا حالا محمد باهام حرف نمی زد چه روزای بدی رو تو بیمارستان گذروندم بی خبر از حال محمد کسی نمی گفت حالش چطوره تا وقتی که بهشون التماس کردم ومنو بردن کنار محمد که به شدت پاهاش آسیب دیده بودن ونمی تونست تکون بخوره باید چند ماه تو این حالت می موند استراحت مطلق با کسی حرف نمی زد زن عمو گریه می کرد می گفت این حالت محمد عادی نیست روزی که من گفتم پرستارش میشم همه مخالفت کردن اخه من کجا ومحمد کجا براش پرستار مرد استخدام کردن عمو واسه زنده موندنمون قربونی داد ولی هیچ چیز حال محمد رو خوب نمی کرد منو که می دید رو برمی گردوند وهر بار اشک منو در می آورد
صبح که بیدار شدم لباس عوض کردم ورفتم تو اتاق بغلی که محمد بود تخت مخصوص براش اورده بودن هنوز خواب بود با بغض نگاش کردم چقدر لاغر شده بود چرا خوب نمی شد نگرانش بودم عمو ناراحت بود وزن عمو شب روز دعا می کرد حالش خوب بشه مگه قرار نبود حالش خوب بشه؟!
*فرشته*
گیج بودم ودور ورمو نگاه می کردم سرم بد جور درد می کرد صدا ها رو نمی شنیدم می دونستم مکانی که هستم بیمارستانه محمد کجا بود صداش می کردم ولی صدای خودمو نمی شنیدم گریه می کردم چی شده بود
چند روز بیمارستان بودم وخبری از محمدم نداشتم از هیچ کس تاچشام باز میکردم درد بود ودرد ازمن ادرس می خواستن جایی رو بلد نبودم فقط اسم صرافی عمو رو می دونستم واقعا مسخره بود ادرس خونمون رو ندونم امروز دردام رو تحمل کردم وبا التماس حال محمد رو پرسیدم گفتن خوبه ولی نمی زاشتن برم ببینمش
*چند ماه بعد*
از اون روز تا حالا محمد باهام حرف نمی زد چه روزای بدی رو تو بیمارستان گذروندم بی خبر از حال محمد کسی نمی گفت حالش چطوره تا وقتی که بهشون التماس کردم ومنو بردن کنار محمد که به شدت پاهاش آسیب دیده بودن ونمی تونست تکون بخوره باید چند ماه تو این حالت می موند استراحت مطلق با کسی حرف نمی زد زن عمو گریه می کرد می گفت این حالت محمد عادی نیست روزی که من گفتم پرستارش میشم همه مخالفت کردن اخه من کجا ومحمد کجا براش پرستار مرد استخدام کردن عمو واسه زنده موندنمون قربونی داد ولی هیچ چیز حال محمد رو خوب نمی کرد منو که می دید رو برمی گردوند وهر بار اشک منو در می آورد
صبح که بیدار شدم لباس عوض کردم ورفتم تو اتاق بغلی که محمد بود تخت مخصوص براش اورده بودن هنوز خواب بود با بغض نگاش کردم چقدر لاغر شده بود چرا خوب نمی شد نگرانش بودم عمو ناراحت بود وزن عمو شب روز دعا می کرد حالش خوب بشه مگه قرار نبود حالش خوب بشه؟!
۹.۹k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.