*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
سرم تو پرونده بود ولی حواسم جای دیگه
- محمد
سرمو بلند کردم آرمین دستی به شونم زد وگفت : چته تو هر چی صدات می زنم جواب نمیدی
- هیچی
- از صبح تا حالا اینجوری
- چیزی نیست کی وقت دادگاهه
- فردا ولی این حالی که از تو می بینم فکر نکنم بتونی می خوای کاراش من انجام بدم .
- نه بابا .بزرگش نکن
- حالا هم پاشو از صبح تا حالا سرت تو پرونده است کاریم نکردی
پرونده رو بستم گذاشتم تو کیفم
با آرمین از دفتر اومدیم بیرون می گفت نهار بریم خونه اش قبول کردم دلم نمی خواست برم خونه قرار بود امروز مامان بزرگ واون ودخترش بیان تو خونه ما نمی تونستم کار بابا رو درک کنم
رفتیم خونه آرمین الهه زنش اومد استقبالمون خیلی مهربون بود با لبخند گفت : خوش اومدی داداش محمد چی شد شما اومدین اینجا می گفتین گاوی گوسفندی
- منم اینجا بوقم
الهه خندید وگفت : آرمین تو چرا انقدر حسودی
خندیدیم رفتیم داخل دختر کوچلوی آرمین داشت بازی می کرد ارمین نشست کنارش بازی کردن نشستم رو مبل نگاشون می کردم الهه چای آورد وبعدم رفت آشپزخونه
گوشیم زنگ خورد شماره بابا بود مجبور بودم جواب بدم بلند شدم رفتم اخرسالن
- الو
- کجایی محمد
- خونه ارمین
- چرا نیومدی خونه
- بیام چیکار
- محمد زود بیا مادر بزرگت سراغتو گرفته
عصر میام صرافی باهاتون حرف دارم
- منتظرتم
گوشی رو قطع کردم وبرگشتم الهه داشت میز نهارو آماده می کردارمین رفت لباس عوض کرد رفتم دسشویی آب زدم صورتم از آینه خودمو نگاه کردم کاری بود که خودم کردم هر رور عذاب بکش محمد
اومدم بیرون الهه وارمین راهنماییم کردن تا کنار میز الهه دخترشو برد ورفت
- هی محمد
- هان
- نمی خوای بگی چه مرگته
نگاش کردم گفتم : فرشته اومده خونه ای ما
- چیییی
- زن عموم فوت شده بزرگترا هم نشستن که تصمیم بگیرن فرشته ومامان بزرگ کجا زندگی کنن مامان بزرگم حالش خیلی بده نیاز به پرستاری داره
- فرشته بچه داره
- اره
- محمد می خوای چیکار کنی ؟
- از اونجا میرم عصر میرم پیش بابا
- فرشته چطور راضی شده اونکه از تو متنفره
- نمی دونم همین برام سواله
- مامانت چی اونم راضی شده
- دیروز خونه ای عمو بودیم وقتی می خواستن حرف بزنن من اومدم بیرون دخترشم تو حیاط بود
- محمد...چته پسر
- می تونست بچه ای من باشه ...فرشته خیلی زود فراموشم کرد زن مهرداد شد
- از اونکه جدا شده
- آره مهرداد می خواست بره خارج از کشور واسه این ازش جدا شد نمی خواست مادرشو تنها بزاره
- به نظر من باهاش حرف بزن بگو ببخشت
- اگه شراره رو دیدم خودم با دستای خودم می کشمش
- خودت ناراحت نکن پیداش می کنیم غذاتو بخور
میلی به خوردن نداشتم باید بابابا حرف می زدم
*محمد*
سرم تو پرونده بود ولی حواسم جای دیگه
- محمد
سرمو بلند کردم آرمین دستی به شونم زد وگفت : چته تو هر چی صدات می زنم جواب نمیدی
- هیچی
- از صبح تا حالا اینجوری
- چیزی نیست کی وقت دادگاهه
- فردا ولی این حالی که از تو می بینم فکر نکنم بتونی می خوای کاراش من انجام بدم .
- نه بابا .بزرگش نکن
- حالا هم پاشو از صبح تا حالا سرت تو پرونده است کاریم نکردی
پرونده رو بستم گذاشتم تو کیفم
با آرمین از دفتر اومدیم بیرون می گفت نهار بریم خونه اش قبول کردم دلم نمی خواست برم خونه قرار بود امروز مامان بزرگ واون ودخترش بیان تو خونه ما نمی تونستم کار بابا رو درک کنم
رفتیم خونه آرمین الهه زنش اومد استقبالمون خیلی مهربون بود با لبخند گفت : خوش اومدی داداش محمد چی شد شما اومدین اینجا می گفتین گاوی گوسفندی
- منم اینجا بوقم
الهه خندید وگفت : آرمین تو چرا انقدر حسودی
خندیدیم رفتیم داخل دختر کوچلوی آرمین داشت بازی می کرد ارمین نشست کنارش بازی کردن نشستم رو مبل نگاشون می کردم الهه چای آورد وبعدم رفت آشپزخونه
گوشیم زنگ خورد شماره بابا بود مجبور بودم جواب بدم بلند شدم رفتم اخرسالن
- الو
- کجایی محمد
- خونه ارمین
- چرا نیومدی خونه
- بیام چیکار
- محمد زود بیا مادر بزرگت سراغتو گرفته
عصر میام صرافی باهاتون حرف دارم
- منتظرتم
گوشی رو قطع کردم وبرگشتم الهه داشت میز نهارو آماده می کردارمین رفت لباس عوض کرد رفتم دسشویی آب زدم صورتم از آینه خودمو نگاه کردم کاری بود که خودم کردم هر رور عذاب بکش محمد
اومدم بیرون الهه وارمین راهنماییم کردن تا کنار میز الهه دخترشو برد ورفت
- هی محمد
- هان
- نمی خوای بگی چه مرگته
نگاش کردم گفتم : فرشته اومده خونه ای ما
- چیییی
- زن عموم فوت شده بزرگترا هم نشستن که تصمیم بگیرن فرشته ومامان بزرگ کجا زندگی کنن مامان بزرگم حالش خیلی بده نیاز به پرستاری داره
- فرشته بچه داره
- اره
- محمد می خوای چیکار کنی ؟
- از اونجا میرم عصر میرم پیش بابا
- فرشته چطور راضی شده اونکه از تو متنفره
- نمی دونم همین برام سواله
- مامانت چی اونم راضی شده
- دیروز خونه ای عمو بودیم وقتی می خواستن حرف بزنن من اومدم بیرون دخترشم تو حیاط بود
- محمد...چته پسر
- می تونست بچه ای من باشه ...فرشته خیلی زود فراموشم کرد زن مهرداد شد
- از اونکه جدا شده
- آره مهرداد می خواست بره خارج از کشور واسه این ازش جدا شد نمی خواست مادرشو تنها بزاره
- به نظر من باهاش حرف بزن بگو ببخشت
- اگه شراره رو دیدم خودم با دستای خودم می کشمش
- خودت ناراحت نکن پیداش می کنیم غذاتو بخور
میلی به خوردن نداشتم باید بابابا حرف می زدم
۱۰.۷k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.