*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
به خونه که رسیدم از ماشین پیاده شدم دختر کوچلو داشت تاب بازی می کرد یه بند به شاخه درخت بسته بودن باید تو این خونه به وجود یه بچه عادت می کردیم رفتم داخل مامان بزرگ نشسته بود کنار پنجره انگار حواسش پیش دختر کوچلو بود بهش سلام کردم سری تکون داد مامانم اخم کرد از رفتار مامان بزرگ خوشش نیومد ولی من بهش حق می دادم رفتم بالا امروز مزخرفترین روز زندگیم بود رفتم حمام یه دوش طولانی گرفتم لباس پوشیدم ورفتم اتاقم وروتخت دراز کشیدم انقدرفکرم خسته بود یه مسکن قوی خوردم ساعتو گذاشتم رو هفت صبح وخوابیدم
باصدای وحشدناک ساعت بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی اووووف چقدر صورتم داغون بود موهام بهم ریخته یکم خیسشون کردم سشوار کشیدمشون باصدای مادرم که صدام می کرد لبخند زدم
- محمد ...محند
- اینجام مامان کر نیستم می شنوم
- نگران شدم
برگشتم نگاش کردم وگفتم : نگران چی ؟
یکم بلند شد گردنمو بوسید وگفت : چیکار کنم مامان همیشه نگرانتم
- قربون مامان مهربونم برم نترس بچه نیستم گذشته برام درس شده
- برات صبحانه آوردم آرمین زنگ زد نگرانت بود گفت موبایلتو جواب ندادی زنگ زد دادگاه دارین ؟!
- آره
با لبخند نگام کردوگفت : تو این عادتو کنار نزاشتی
- چی رو
- مامان موقع خواب کسی که لباس رسمی نمی پوشه
رفتم پشت میز مامان برام صبحانه آورده بود داشتم می خوردم گفت : محمدبا بابات حرف زدی ؟
- اره
- خوب
- چی خوب
- وجود فرشته
- بهتره از خودشون سوال کنید من دیرم میشه
- کجا صبحانتو بخور
رفتم لباس پوشیدم داشتم کتمو مرتب می کردم مامان در زد اومد داخل وگفت : محمد این فرار تو یعنی اره اینجا بمونن امیدم به تو بود
- من کی حرفام مهم بوده که حالا باشه تصمیم بابا رو می دونید می دونیدم از حرفش برنمی گرده اینکه این وسط اذیت میشه منم
- دیدیش ؟
برگشتم نگاش کردم وگفتم : کی رو
- فرشته رو
یکم عطر زدم ساعتمو پوشیدمو وکیفمو برداشتم وگفتم : نه ندیدم سعی می کنم نبینمش
منتظر مامان نموندم با عجله رفتم بیرون ماشینو از پارکینگ در اوردم وای موبایلم یادم رفت بی خیال مهم نیست دیرم میشه
*محمد*
به خونه که رسیدم از ماشین پیاده شدم دختر کوچلو داشت تاب بازی می کرد یه بند به شاخه درخت بسته بودن باید تو این خونه به وجود یه بچه عادت می کردیم رفتم داخل مامان بزرگ نشسته بود کنار پنجره انگار حواسش پیش دختر کوچلو بود بهش سلام کردم سری تکون داد مامانم اخم کرد از رفتار مامان بزرگ خوشش نیومد ولی من بهش حق می دادم رفتم بالا امروز مزخرفترین روز زندگیم بود رفتم حمام یه دوش طولانی گرفتم لباس پوشیدم ورفتم اتاقم وروتخت دراز کشیدم انقدرفکرم خسته بود یه مسکن قوی خوردم ساعتو گذاشتم رو هفت صبح وخوابیدم
باصدای وحشدناک ساعت بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی اووووف چقدر صورتم داغون بود موهام بهم ریخته یکم خیسشون کردم سشوار کشیدمشون باصدای مادرم که صدام می کرد لبخند زدم
- محمد ...محند
- اینجام مامان کر نیستم می شنوم
- نگران شدم
برگشتم نگاش کردم وگفتم : نگران چی ؟
یکم بلند شد گردنمو بوسید وگفت : چیکار کنم مامان همیشه نگرانتم
- قربون مامان مهربونم برم نترس بچه نیستم گذشته برام درس شده
- برات صبحانه آوردم آرمین زنگ زد نگرانت بود گفت موبایلتو جواب ندادی زنگ زد دادگاه دارین ؟!
- آره
با لبخند نگام کردوگفت : تو این عادتو کنار نزاشتی
- چی رو
- مامان موقع خواب کسی که لباس رسمی نمی پوشه
رفتم پشت میز مامان برام صبحانه آورده بود داشتم می خوردم گفت : محمدبا بابات حرف زدی ؟
- اره
- خوب
- چی خوب
- وجود فرشته
- بهتره از خودشون سوال کنید من دیرم میشه
- کجا صبحانتو بخور
رفتم لباس پوشیدم داشتم کتمو مرتب می کردم مامان در زد اومد داخل وگفت : محمد این فرار تو یعنی اره اینجا بمونن امیدم به تو بود
- من کی حرفام مهم بوده که حالا باشه تصمیم بابا رو می دونید می دونیدم از حرفش برنمی گرده اینکه این وسط اذیت میشه منم
- دیدیش ؟
برگشتم نگاش کردم وگفتم : کی رو
- فرشته رو
یکم عطر زدم ساعتمو پوشیدمو وکیفمو برداشتم وگفتم : نه ندیدم سعی می کنم نبینمش
منتظر مامان نموندم با عجله رفتم بیرون ماشینو از پارکینگ در اوردم وای موبایلم یادم رفت بی خیال مهم نیست دیرم میشه
۲۴.۳k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.