*گل یخ*
*گل یخ*
*محمد*
دم غروب بوداز آرمین خداحافظی کردم گفتم میرم تا صرافی وفردا دادگاه می بینمش سوار ماشینم شدم وتو راه فکر می کردم چی به بابا بگم تا رسیدن به صرافی رفتم پشت در این چند سال بابا صرافیشو بزرگتر کرده بود کف دستام عرق کرده بود در رو باز کرد واومد استقبالم انقدر فکرم مشغول بود سلامم نکردم
- محمد بابا چی شده انقدر گرفته ای
- بابا من رک حرفمو می زنم .نمیام تو اون خونه
- چرا
متعجب نگاش کردم وگفتم : با وجود اون
- اون اسم داره شیش سال پیش یادت رفته باهاش چیکار کردی
سکوت کردم درسته کار من اشتباه بود ولی وجود کسی که قبلازنم بوده تو اون خونه برام غیر قابل حضم بود
- محمد می دونی یه تصمیمی بگیرم نظرم عوض نمیشه
- خوب نشه .منم اونجا نمی مونم میرم خونه ای خودم که تو ساختمان ارمین
- تو این کارو نمی کنی
- بابا ...من نمی تونم با وجود اون تو اون خونه...
- چرا ...حرف بزن .اون مقصره یا گناه کرده ازدواج کرده
- من حرفمو زدم
- منم میگم نه
- بابا نزارید دلخوری پیش بیاد
- محمد می زاری من حرف بزنم
- بفرمایید
- مادرت به اندازه کافی دلخور هست که فرشته اومده توخونه
- من نمی تونم کارتون رو درک کنم
- اون دختر برادرمه با یه بچه تنها با یه پیر زن چیکارمی کردم مادر بزرگتو می آوردم اونو تنها می زاشتم یا می فرستادمش خونه ای عمه ات پروین
مادر بزرگت پیر شده نمی تونه کاراشو خودش تنها انجام بده پروینم مسعولیتشو قبول نمی کرد می شناسی عمه ات رو که چقدر بد مهمونه همون دیروزم حرف پیش اومد اخم تخم کرد فرشته یه زن بیوه است من پسر مجرد خونه دارم
احساس می کردم بدنم گُر می گیره کاش دیروز نمی رفتم بیرون تا جواب عمه پروین رو می دادم ولی بابا می دونست همچین حرفای پیش میاد که گفت برم بیرون
- عمه حالا نگران پسرش شده خوبه همه می شناسنش
- ببین خودتم می دونی و می شناسی آدم های دور ورتو
- من مشکلی ندارم فقط نمی خوام بیام تو اون خونه
- اینجوری که مامانت خونه رو آوار می کنه رو سرمون ...محمد بخاطر بابات خواهش می کنم
سکوت کردم این همه شعار می دادم مقاومت می کنم چی شد آخرش
- سختمه بابا
- می دونم سخته به نظر تو چیکار کنیم
- اون چطور راضی شده بیاد
- بخاطر مادر بزرگت
چیزی نگفتم بلند شدم از صرافی اومدم بیرون رفتم کنار پل سکوت اونجا حالم خوب می کرد چشام بستم گذشته میومد جلو چشام
- خدایا هیچی ازت نمی خوام فقط یه بار دیگه شراره رو ببینم تا با دستای خودم بکشمش من چیزی برای از دست دادن نداشتم
*محمد*
دم غروب بوداز آرمین خداحافظی کردم گفتم میرم تا صرافی وفردا دادگاه می بینمش سوار ماشینم شدم وتو راه فکر می کردم چی به بابا بگم تا رسیدن به صرافی رفتم پشت در این چند سال بابا صرافیشو بزرگتر کرده بود کف دستام عرق کرده بود در رو باز کرد واومد استقبالم انقدر فکرم مشغول بود سلامم نکردم
- محمد بابا چی شده انقدر گرفته ای
- بابا من رک حرفمو می زنم .نمیام تو اون خونه
- چرا
متعجب نگاش کردم وگفتم : با وجود اون
- اون اسم داره شیش سال پیش یادت رفته باهاش چیکار کردی
سکوت کردم درسته کار من اشتباه بود ولی وجود کسی که قبلازنم بوده تو اون خونه برام غیر قابل حضم بود
- محمد می دونی یه تصمیمی بگیرم نظرم عوض نمیشه
- خوب نشه .منم اونجا نمی مونم میرم خونه ای خودم که تو ساختمان ارمین
- تو این کارو نمی کنی
- بابا ...من نمی تونم با وجود اون تو اون خونه...
- چرا ...حرف بزن .اون مقصره یا گناه کرده ازدواج کرده
- من حرفمو زدم
- منم میگم نه
- بابا نزارید دلخوری پیش بیاد
- محمد می زاری من حرف بزنم
- بفرمایید
- مادرت به اندازه کافی دلخور هست که فرشته اومده توخونه
- من نمی تونم کارتون رو درک کنم
- اون دختر برادرمه با یه بچه تنها با یه پیر زن چیکارمی کردم مادر بزرگتو می آوردم اونو تنها می زاشتم یا می فرستادمش خونه ای عمه ات پروین
مادر بزرگت پیر شده نمی تونه کاراشو خودش تنها انجام بده پروینم مسعولیتشو قبول نمی کرد می شناسی عمه ات رو که چقدر بد مهمونه همون دیروزم حرف پیش اومد اخم تخم کرد فرشته یه زن بیوه است من پسر مجرد خونه دارم
احساس می کردم بدنم گُر می گیره کاش دیروز نمی رفتم بیرون تا جواب عمه پروین رو می دادم ولی بابا می دونست همچین حرفای پیش میاد که گفت برم بیرون
- عمه حالا نگران پسرش شده خوبه همه می شناسنش
- ببین خودتم می دونی و می شناسی آدم های دور ورتو
- من مشکلی ندارم فقط نمی خوام بیام تو اون خونه
- اینجوری که مامانت خونه رو آوار می کنه رو سرمون ...محمد بخاطر بابات خواهش می کنم
سکوت کردم این همه شعار می دادم مقاومت می کنم چی شد آخرش
- سختمه بابا
- می دونم سخته به نظر تو چیکار کنیم
- اون چطور راضی شده بیاد
- بخاطر مادر بزرگت
چیزی نگفتم بلند شدم از صرافی اومدم بیرون رفتم کنار پل سکوت اونجا حالم خوب می کرد چشام بستم گذشته میومد جلو چشام
- خدایا هیچی ازت نمی خوام فقط یه بار دیگه شراره رو ببینم تا با دستای خودم بکشمش من چیزی برای از دست دادن نداشتم
۲۵.۰k
۳۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.