پارت سوم 🚫 after change🚫
پارت سوم 🚫 after change🚫
#جانگکوک
از خواب بیدار شدم .کیفمو برداشتمو به سمت حموم رفتم .دعا میکردم که حموماش جدا باشه.وقتی رسیدم به حموم دانشگاه تابلوی زن ومردو دیدمو ناراحت شدم.وارد حمام شدم. وارد یکی از اتاق های حموم شدم و دوش آبو باز کردم.طول کشید تا آب گرم شه.وقتی داشتم دوش میگرفتم همش میترسیدم یکی بیاد تو .تا چشمامو بستم که موهای کفیمو بشورم تمام لباس تمیزام از رخت آویز افتادو آب ریخت روشونو همشون کثیف شدن .آبو بستمو با خودم گفتم:داری باهام شوخی میکنی!!؟!حولمو پوشیدمو لباسارو چپوندم تو گیفو در حالی که سعی میکردم کسی منو نبینه به اتاق رسیدم کلیدو توی در انداختمو درو باز کردم .دیدم همون پسری که دیروز توی اتاق اومده بود تنها روی تخت نشسته بود .هوپی ولی اونجا نبود.اومدم تو گفتم :هوبی امم کجاست ؟؟گفت نمیدونم. گفتم: اوکی پس میخوای یه لحظه بری بیرون تا لباسمو بپوشم .به کمد هوبی خیره شدو انگار اصلا براش مهم نبود که من حوله تنمه.دستشو جلوی چشمش گرفتو گفت: فکر نکن میخاو نگات کنم! اون چرا انقد بی ادبه؟ چرا یه لحجه نامحسوس انگلیسی داره؟توی سئول چیکار میکنه؟رفتم سمت کمدو لباسمو برداشتمو لباس زیرمو بایه شلوارک خاکستری و یه تیشرت گشاد سفید پوشیدم.یهو گفت: تموم نشد؟؟گفتم:بیشتر از این نمیتونی بی ادب باشی؟منظورم اینه که الان تو اتاق منیو من دارم لباس عوض میکنم. تو چطور به خودت اجازه میدی که انقد بی ادب باشه .من که باهات مشکلی ندارم پس مشکلت چیه؟؟ با عصبانیت اینو گفتم و قیافش تغییر کرد فکر کردم میخاد ازم عذر خواهی کنه ولی به جاش فقط خندید خنده هاش قشنگ بود و کل دندوناش معلوم بود یه لحظه احساس احمق بودن بهم دست داد.من اهل دعوا نیستم ولی باید با این یه دعوای مفصل کنم .یهو در اتاق باز شدو جی هوپ اومد تو.با نیشخند بهم نگاه کردو بعد یه نگاه به اون کرد بعد گفت: ببخشید دیر کردم یجایی گیر کرده بودم.ادامه داد:راستی جونکوک وی قراره از این به بع بیاد اینجا.فکر میکردم منو هوبی میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم ولی با وجود دوستش فکر نکنم.با اعتراض گفتم: دوستت خیلی بی ادبه!! چون نتونستم تو دهنم نگه دارمش جفتشون زدن زیر خنده.جی هوپ :اره اون خیلی بی دبه خخخخ.اون یه راه متفاوت برای ارتباط برقرار کردن داره . بعد از خندیدنشون هوبی گفت: امشب پارتیه میای. الان نوبته من بود که بهشون بخندم:نه من اهل پارتیو این حرفا تیستم.بعد از کلی با من کلنجار رفتن راضیم کردن که به پارتی برم ۲ساعت قبل از حرکت کردن......
ادامه داره.....
قسمت بعدی تا لحظاتی بعد......
#جانگکوک
از خواب بیدار شدم .کیفمو برداشتمو به سمت حموم رفتم .دعا میکردم که حموماش جدا باشه.وقتی رسیدم به حموم دانشگاه تابلوی زن ومردو دیدمو ناراحت شدم.وارد حمام شدم. وارد یکی از اتاق های حموم شدم و دوش آبو باز کردم.طول کشید تا آب گرم شه.وقتی داشتم دوش میگرفتم همش میترسیدم یکی بیاد تو .تا چشمامو بستم که موهای کفیمو بشورم تمام لباس تمیزام از رخت آویز افتادو آب ریخت روشونو همشون کثیف شدن .آبو بستمو با خودم گفتم:داری باهام شوخی میکنی!!؟!حولمو پوشیدمو لباسارو چپوندم تو گیفو در حالی که سعی میکردم کسی منو نبینه به اتاق رسیدم کلیدو توی در انداختمو درو باز کردم .دیدم همون پسری که دیروز توی اتاق اومده بود تنها روی تخت نشسته بود .هوپی ولی اونجا نبود.اومدم تو گفتم :هوبی امم کجاست ؟؟گفت نمیدونم. گفتم: اوکی پس میخوای یه لحظه بری بیرون تا لباسمو بپوشم .به کمد هوبی خیره شدو انگار اصلا براش مهم نبود که من حوله تنمه.دستشو جلوی چشمش گرفتو گفت: فکر نکن میخاو نگات کنم! اون چرا انقد بی ادبه؟ چرا یه لحجه نامحسوس انگلیسی داره؟توی سئول چیکار میکنه؟رفتم سمت کمدو لباسمو برداشتمو لباس زیرمو بایه شلوارک خاکستری و یه تیشرت گشاد سفید پوشیدم.یهو گفت: تموم نشد؟؟گفتم:بیشتر از این نمیتونی بی ادب باشی؟منظورم اینه که الان تو اتاق منیو من دارم لباس عوض میکنم. تو چطور به خودت اجازه میدی که انقد بی ادب باشه .من که باهات مشکلی ندارم پس مشکلت چیه؟؟ با عصبانیت اینو گفتم و قیافش تغییر کرد فکر کردم میخاد ازم عذر خواهی کنه ولی به جاش فقط خندید خنده هاش قشنگ بود و کل دندوناش معلوم بود یه لحظه احساس احمق بودن بهم دست داد.من اهل دعوا نیستم ولی باید با این یه دعوای مفصل کنم .یهو در اتاق باز شدو جی هوپ اومد تو.با نیشخند بهم نگاه کردو بعد یه نگاه به اون کرد بعد گفت: ببخشید دیر کردم یجایی گیر کرده بودم.ادامه داد:راستی جونکوک وی قراره از این به بع بیاد اینجا.فکر میکردم منو هوبی میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم ولی با وجود دوستش فکر نکنم.با اعتراض گفتم: دوستت خیلی بی ادبه!! چون نتونستم تو دهنم نگه دارمش جفتشون زدن زیر خنده.جی هوپ :اره اون خیلی بی دبه خخخخ.اون یه راه متفاوت برای ارتباط برقرار کردن داره . بعد از خندیدنشون هوبی گفت: امشب پارتیه میای. الان نوبته من بود که بهشون بخندم:نه من اهل پارتیو این حرفا تیستم.بعد از کلی با من کلنجار رفتن راضیم کردن که به پارتی برم ۲ساعت قبل از حرکت کردن......
ادامه داره.....
قسمت بعدی تا لحظاتی بعد......
۵.۵k
۰۲ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.