پارت صدو نود و هشت...
#پارت صدو نود و هشت...
#جانان...
کامین: اها....موافق باشی پس..با اون سورین و سویل خدا به دادت برسه...شب ارومی رو برات ارزو مندم😄
من: خیلی ممنون واقعا....ترانه کجاست که توچداری مخ منو میخوری...
کامین: رفته حموم منم بیکارم گفتم بزنگم بهت...
من: میگم نشستی با من حرف میزنی نگو ترانه نیستش...
کامین: اره دیگه ترانه باشه که من دیگه به تو زنگ نمیزنم....
من: خیلی بی شعوری..
کامین: نظر لطفته فنچول...
من: کامین مگه دستم بهت نرسه...مرده خودت رو فرض کن...
کامین: نه بابا من جوووونم ...گناه دارم تازه میخوام بچه هام رو ببینم...دلت میاد ترانه بیوه بشه اول جووونی...
من: خوب نه ولی خوب ناقصت که میتونم بکنم پس از الان خودت رو اماده کن میخوام ناقصت کنم...
کامین: اخ اخ دیدی چی شد...من برن دیگه ترانه اومد...
من: باشه دیگه ...دارم واست ...سلامش رو برسون...
کامین: باشه تو هم از طرف من داداشم رو ببوس😉
من: کامممممممین...
کامین: جونم اجی...
من: برو دیگه ...دیگه دارم پشیمون میشم الان دیگه میخوام بکشمت ترانه هم از دستت خلاص شه...
کامین: ممنون گلی واقعا ...دلت میاد منو بکشی...
من: کامین با یه خداحافظی خوشحالم کن...
کامین: چشممممم.بابای فنچولی...
اومدم یه جیغ بزنم که قطع کرد ....
گوشی رو گذاشتم و رفتم سالن سویل اومد بود و داشت با کارن و سورین حرف میزد که یهو سورین گفت:
کارن چند تا نگهبان داره خونه ....
کارن: چطور...
سورین: هیچی همین جوری...اخه خونه خیلی بزرگه واسه اون گغتم...
کارن: یه 10نفری هستن البته شیفتی هستن .....
سورین: اها اموزش دیده هستن ..یا نگهبان معمولی هستن...
کارن: نه تعلیم دیده ان...
سورین: بهتره این طوری منم واسه خودم هم چند تا گرفتم به عنوان بادیگارد...
کارن: منم دارم دو نفری ...ولی خوب فقط جاهای مهم همراهم میان...
سورین: واسه جانان نزاشتی...
کارن: نه نداره جانان اخه اکثرا با خودم بیرون میره...
سورین: بازم به نظر بزار واسش...تو که کم رقیب نداری...
کارن: بهش فکر میکنم...ممنون گفتی...
خلاصه یه یک ساعت دیگه هم نشستن و بعدش رفتن ...
خیلی خسته بودم و کارن هم که دید خیلی خسته ام چیزی نگفت و خوابیدیم....
صبح که بیدار شدم کارن خواب بود بیدارش کردم و خودم رفتم پایین واسش میز صبحونه چیدم ...
با هم خوردیم و کارن هم رفت سر کار ...
رفتم اتاقم و تخت رو مرتب کردم و لباس کثیف ها رو هم گذاشتم که ببرم بشوره ماشین ...
رفتم طبقه پایین که غذا واسه ناهار درست کنم تشنم بود رفتم از پارچ روی میز اب خورم و اومدم مشغول کارم شدم که احساس کردم سرم داره گیج میره....
اومد برم توی سالن که دراز بکشم شاید حالم بهتر شه که...
از اشپز خونه که بیرون اومد سر گیجم بیشتر شدو ....
توی وسط سالن دیگه نمیدونم چی شد که چشمام تار شدو افتادم زمین.....
#جانان...
کامین: اها....موافق باشی پس..با اون سورین و سویل خدا به دادت برسه...شب ارومی رو برات ارزو مندم😄
من: خیلی ممنون واقعا....ترانه کجاست که توچداری مخ منو میخوری...
کامین: رفته حموم منم بیکارم گفتم بزنگم بهت...
من: میگم نشستی با من حرف میزنی نگو ترانه نیستش...
کامین: اره دیگه ترانه باشه که من دیگه به تو زنگ نمیزنم....
من: خیلی بی شعوری..
کامین: نظر لطفته فنچول...
من: کامین مگه دستم بهت نرسه...مرده خودت رو فرض کن...
کامین: نه بابا من جوووونم ...گناه دارم تازه میخوام بچه هام رو ببینم...دلت میاد ترانه بیوه بشه اول جووونی...
من: خوب نه ولی خوب ناقصت که میتونم بکنم پس از الان خودت رو اماده کن میخوام ناقصت کنم...
کامین: اخ اخ دیدی چی شد...من برن دیگه ترانه اومد...
من: باشه دیگه ...دارم واست ...سلامش رو برسون...
کامین: باشه تو هم از طرف من داداشم رو ببوس😉
من: کامممممممین...
کامین: جونم اجی...
من: برو دیگه ...دیگه دارم پشیمون میشم الان دیگه میخوام بکشمت ترانه هم از دستت خلاص شه...
کامین: ممنون گلی واقعا ...دلت میاد منو بکشی...
من: کامین با یه خداحافظی خوشحالم کن...
کامین: چشممممم.بابای فنچولی...
اومدم یه جیغ بزنم که قطع کرد ....
گوشی رو گذاشتم و رفتم سالن سویل اومد بود و داشت با کارن و سورین حرف میزد که یهو سورین گفت:
کارن چند تا نگهبان داره خونه ....
کارن: چطور...
سورین: هیچی همین جوری...اخه خونه خیلی بزرگه واسه اون گغتم...
کارن: یه 10نفری هستن البته شیفتی هستن .....
سورین: اها اموزش دیده هستن ..یا نگهبان معمولی هستن...
کارن: نه تعلیم دیده ان...
سورین: بهتره این طوری منم واسه خودم هم چند تا گرفتم به عنوان بادیگارد...
کارن: منم دارم دو نفری ...ولی خوب فقط جاهای مهم همراهم میان...
سورین: واسه جانان نزاشتی...
کارن: نه نداره جانان اخه اکثرا با خودم بیرون میره...
سورین: بازم به نظر بزار واسش...تو که کم رقیب نداری...
کارن: بهش فکر میکنم...ممنون گفتی...
خلاصه یه یک ساعت دیگه هم نشستن و بعدش رفتن ...
خیلی خسته بودم و کارن هم که دید خیلی خسته ام چیزی نگفت و خوابیدیم....
صبح که بیدار شدم کارن خواب بود بیدارش کردم و خودم رفتم پایین واسش میز صبحونه چیدم ...
با هم خوردیم و کارن هم رفت سر کار ...
رفتم اتاقم و تخت رو مرتب کردم و لباس کثیف ها رو هم گذاشتم که ببرم بشوره ماشین ...
رفتم طبقه پایین که غذا واسه ناهار درست کنم تشنم بود رفتم از پارچ روی میز اب خورم و اومدم مشغول کارم شدم که احساس کردم سرم داره گیج میره....
اومد برم توی سالن که دراز بکشم شاید حالم بهتر شه که...
از اشپز خونه که بیرون اومد سر گیجم بیشتر شدو ....
توی وسط سالن دیگه نمیدونم چی شد که چشمام تار شدو افتادم زمین.....
۳۴.۹k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.