پارت صدو نود و شش...
#پارت صدو نود و شش...
#جانان...
شالم رو هم مدل دار بستم و ارایشم رو هم کم رنگ کردم رفتم پایین و شروع کردم وسایل پزیرایی رو اماده کردن ...
باصدای در سالن نگاهی به در کردم کارن بود رفتم طرفش و گفتم:
سلام اقایی....خسته نباشی..
کارن: سلام جوجه...ممنون ...
من: برو لباساتو عوض کن الان میان زشته ...
کارن: باشه پس من میرم ...کمک نمیخوای..
من: نه لازم نیست تو کمک کنی ...برو دیگه...
بوسی از لپم کردو بدو از پله ها بالا رفت لبخندی زدم و رفتم دوباره اشپز خونه کارام رو تموم کنم...
بعد از چنددقیقه کارم تموم شد رفتم توی سالن و نشستم و تلوزیون رو روشن کردم واسه خودم شبکه ها رو بالا پایین میکردم که کارن اومد کنارم نشست نگاهی بهش کردم لباسش رو با لباس من ست کرده بود تیشرت ابی با شلوار شلوار مشکی پوشیده بود دستش رو دور گردنم کردو کشیدم سمت خودش و گفت:
دلم واسه تنگ شده بودا ...میدونی که خیلی وقته با هم نبودیم..
من: بله اقا این قدر سرت رو کردی توی کارات منو یادت رفته .....
کارن: مگه میشه من تو رو یادم بره جوجه....شرمنده خیلی سرم شلوغ بوده این چند وقته...
من: خوب عزیزم باید جبران کنی ها...
کارن: چششششششم تا باشه این جبرانا...
من: منحرفی دیگه نمیشه کاریت کرد...من منظورم ...
کارن: بله میدونم منظورتون چی بود در خدمتیم امشب بانو😄 😄 😄
من: کاررررررن.....میکشمت...😤 😤
بلند زد زیر خنده که همون موقع صدای ایفن اومد ...
کارن همین جوری که میخندید رفت سمت ایفن و..
کارن: بله ...بفرمایید...
........
کارن: باشه الان میگم در رو باز کنن...
......
کارن اومد و از ایفنی که مال نگهبان ها بود بهشون گفت که در رو واسشون باز کنن ماشین رو بیارن داخل...
رفتم سمت در سالن و منتظر موندم تا بیان ...
کارن هم اومد کنارم ایستاد و نگاهی بهم کردو گفت:
زیاد خودتو خسته نکنی ها امشب کار داریما...
مشتی به بازوش زدم که دست خودم بیشتر درد گرفت...
اونم خندیدو گفت: اخی جوجه دردت گرفت ...
اومد ادامه حرفش رو بگه که اومد و کارن هم ساکت شد...
سورین : سلام به کارن خان....
کارن باهاش دست دادو گفت:
سلام سورین ....خوش اومدید...
سویل خودش رو انداخت توی بغل کارن و گفت: سلام عزیزم ...خوبی...
کارن خودش رو عقب کشیدو گفت:
سلام سویل ....ممنون بفرماییدتو...
منم به هر دو تا سلام و خوشامد گفتم که سورین خیلی عادی بهم سلامی گفتو سویل خیلی سرد...
دختره پرو ...
با تعارف رفتن داخل و نشستن روی مبل و شروع کردن به حرف زدن...
سورین: ببخشید مزاحمتون شدیما ...والا گفتیم بد نیست حالا که با هم شریک هستیم یه خورده ارتباطمون رو بیشتر کنیم...
کارن: نه چه مزاحمتی ...خوب کردی.....
بلند شدم و رفتم اشپز خونه قهوه و کیک اماده کردم و اومدم ببرم که دیدم نمیتونم همشو ببرم کارن رو صدا زدم..
من: کارن عزیزم...یه لحظه میای..
کارن: اومد گلم...
#جانان...
شالم رو هم مدل دار بستم و ارایشم رو هم کم رنگ کردم رفتم پایین و شروع کردم وسایل پزیرایی رو اماده کردن ...
باصدای در سالن نگاهی به در کردم کارن بود رفتم طرفش و گفتم:
سلام اقایی....خسته نباشی..
کارن: سلام جوجه...ممنون ...
من: برو لباساتو عوض کن الان میان زشته ...
کارن: باشه پس من میرم ...کمک نمیخوای..
من: نه لازم نیست تو کمک کنی ...برو دیگه...
بوسی از لپم کردو بدو از پله ها بالا رفت لبخندی زدم و رفتم دوباره اشپز خونه کارام رو تموم کنم...
بعد از چنددقیقه کارم تموم شد رفتم توی سالن و نشستم و تلوزیون رو روشن کردم واسه خودم شبکه ها رو بالا پایین میکردم که کارن اومد کنارم نشست نگاهی بهش کردم لباسش رو با لباس من ست کرده بود تیشرت ابی با شلوار شلوار مشکی پوشیده بود دستش رو دور گردنم کردو کشیدم سمت خودش و گفت:
دلم واسه تنگ شده بودا ...میدونی که خیلی وقته با هم نبودیم..
من: بله اقا این قدر سرت رو کردی توی کارات منو یادت رفته .....
کارن: مگه میشه من تو رو یادم بره جوجه....شرمنده خیلی سرم شلوغ بوده این چند وقته...
من: خوب عزیزم باید جبران کنی ها...
کارن: چششششششم تا باشه این جبرانا...
من: منحرفی دیگه نمیشه کاریت کرد...من منظورم ...
کارن: بله میدونم منظورتون چی بود در خدمتیم امشب بانو😄 😄 😄
من: کاررررررن.....میکشمت...😤 😤
بلند زد زیر خنده که همون موقع صدای ایفن اومد ...
کارن همین جوری که میخندید رفت سمت ایفن و..
کارن: بله ...بفرمایید...
........
کارن: باشه الان میگم در رو باز کنن...
......
کارن اومد و از ایفنی که مال نگهبان ها بود بهشون گفت که در رو واسشون باز کنن ماشین رو بیارن داخل...
رفتم سمت در سالن و منتظر موندم تا بیان ...
کارن هم اومد کنارم ایستاد و نگاهی بهم کردو گفت:
زیاد خودتو خسته نکنی ها امشب کار داریما...
مشتی به بازوش زدم که دست خودم بیشتر درد گرفت...
اونم خندیدو گفت: اخی جوجه دردت گرفت ...
اومد ادامه حرفش رو بگه که اومد و کارن هم ساکت شد...
سورین : سلام به کارن خان....
کارن باهاش دست دادو گفت:
سلام سورین ....خوش اومدید...
سویل خودش رو انداخت توی بغل کارن و گفت: سلام عزیزم ...خوبی...
کارن خودش رو عقب کشیدو گفت:
سلام سویل ....ممنون بفرماییدتو...
منم به هر دو تا سلام و خوشامد گفتم که سورین خیلی عادی بهم سلامی گفتو سویل خیلی سرد...
دختره پرو ...
با تعارف رفتن داخل و نشستن روی مبل و شروع کردن به حرف زدن...
سورین: ببخشید مزاحمتون شدیما ...والا گفتیم بد نیست حالا که با هم شریک هستیم یه خورده ارتباطمون رو بیشتر کنیم...
کارن: نه چه مزاحمتی ...خوب کردی.....
بلند شدم و رفتم اشپز خونه قهوه و کیک اماده کردم و اومدم ببرم که دیدم نمیتونم همشو ببرم کارن رو صدا زدم..
من: کارن عزیزم...یه لحظه میای..
کارن: اومد گلم...
۲۰.۵k
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.