پارت دویست و سی و چهار...
#پارت دویست و سی و چهار...
#جانان...
فردا اون رو کارن از بیمارستان مرخص شد و اوردیمش خونه...
نمیزاره یه لحظه ازش دور شم..
پدرم رو در اورده ...
میگه تو فقط بشین و استراحت کن واسه بچه ها ضرر داره ...
اونا به درک خودت یه چیزت شه من چی کار کنم...
کلی به حرفاش میخندن بچه ها و فقط من میفهمم حرفش از دوست داشتنه زیاده که یه دل تنگی افتاده وسطش...
وقتی اومدیم خونه کارن واسم تعریف کرد ...
و گفت که اون وقتی کوچیک بود یه روزی که عموش میاد دنبالشون ببرشون پارک بچه میرن اون حال نداشته میمونه خونه...
وقتی صدای در خونه رو میفهمه میاد بیرون و میبینه باباش داره با دو میره سمت اتاقشون...
اونم با شوق میره پیش باباش که توی درگاه در ایستاده بوده که با دیدن صحنه مقابلش خشکش میزنه ...
مادرش با یه مرد توی تخت بودن...
پدرش از دیدن عشقش توی این حال سکته میکنه..
کارن با عمو تماس میگیره و مادرش هم همراه اون مرده فرار میکنه... تا باباش رو میرسونن بیمارستان توی راه تموم میکنه...
این میشه که کارن از زنا متنفر میشه...
وقتی منو هم تو.اون حالت میبینه حالش بد مشه و به فکر انتقام میوفته و ....
من که بخشیدمش ...اون مقصر نبود ..
سویل دیروز سورین زنگ زد به کارن هم حالمون رو پرسید و عذر خواهی کرد و گفت که سطح هوشاریش بیشتر شده ...
من اونم بخشیدم به نظرم خدا حقش رو داد و اونم این وسط عاش شده بود...
ولی جابر خان طبق گفته کارن مثل این که بیمارستان بستریه و تمامی شرکتاش هم ورشکست کردن...
با صدا زدنای کارن از فکر اومدم بیرون...
کارن: کجایی بابا دوساعته دارم صدات میکنم...
من: ببخشید تو فکر بودم چی کار داری..
کارن: میای بریم سنو گرافی من بچه ها رو ببینم..
من: نوچ نمیام..
کارن: خواهش بابا منم میخوام ببینمشون...
کارین میگفت با ترانه رفته سونو و بچه هاش رو دیده...
من: بیا بابا دلم واست سوخت ...
کارن: یعنی بریم ...
من: نه بیا اینجا بشین..
نشوندمش روی تخت و سی دی که از اخرین سنوم بود رو گذاشتم توی دیستگاه..
و کنترل رو برداشتم و اومدم کنار کارن روی تخت دراز کشیدم..
کارن: بابا من میگم بیا بریم سنو تو واسه من فیلم میزاری...
من: هیس بیا دراز بکش تو کار دارم...
وقتی کنارم خوابید دکمه پلی رو زدم که با پخش فیلم صدای ضربان قلبشون و فیلم خودشون توی تلوزیون پخش شد..
کارن با دیدن فیلم و صدا پاشد و رفت طرف Tv و از نزدیک بهشون نگاه کرد..
کارن: وای خدا اینا چقدر کوچیکن...هههههی چه نازه...
ای الهی بابا قربونشون بره..
من: پس کی قربون من بره...
کارن: من خودم دربست قربون هر سه تاتون میرم تا اخر عمر...
#جانان...
فردا اون رو کارن از بیمارستان مرخص شد و اوردیمش خونه...
نمیزاره یه لحظه ازش دور شم..
پدرم رو در اورده ...
میگه تو فقط بشین و استراحت کن واسه بچه ها ضرر داره ...
اونا به درک خودت یه چیزت شه من چی کار کنم...
کلی به حرفاش میخندن بچه ها و فقط من میفهمم حرفش از دوست داشتنه زیاده که یه دل تنگی افتاده وسطش...
وقتی اومدیم خونه کارن واسم تعریف کرد ...
و گفت که اون وقتی کوچیک بود یه روزی که عموش میاد دنبالشون ببرشون پارک بچه میرن اون حال نداشته میمونه خونه...
وقتی صدای در خونه رو میفهمه میاد بیرون و میبینه باباش داره با دو میره سمت اتاقشون...
اونم با شوق میره پیش باباش که توی درگاه در ایستاده بوده که با دیدن صحنه مقابلش خشکش میزنه ...
مادرش با یه مرد توی تخت بودن...
پدرش از دیدن عشقش توی این حال سکته میکنه..
کارن با عمو تماس میگیره و مادرش هم همراه اون مرده فرار میکنه... تا باباش رو میرسونن بیمارستان توی راه تموم میکنه...
این میشه که کارن از زنا متنفر میشه...
وقتی منو هم تو.اون حالت میبینه حالش بد مشه و به فکر انتقام میوفته و ....
من که بخشیدمش ...اون مقصر نبود ..
سویل دیروز سورین زنگ زد به کارن هم حالمون رو پرسید و عذر خواهی کرد و گفت که سطح هوشاریش بیشتر شده ...
من اونم بخشیدم به نظرم خدا حقش رو داد و اونم این وسط عاش شده بود...
ولی جابر خان طبق گفته کارن مثل این که بیمارستان بستریه و تمامی شرکتاش هم ورشکست کردن...
با صدا زدنای کارن از فکر اومدم بیرون...
کارن: کجایی بابا دوساعته دارم صدات میکنم...
من: ببخشید تو فکر بودم چی کار داری..
کارن: میای بریم سنو گرافی من بچه ها رو ببینم..
من: نوچ نمیام..
کارن: خواهش بابا منم میخوام ببینمشون...
کارین میگفت با ترانه رفته سونو و بچه هاش رو دیده...
من: بیا بابا دلم واست سوخت ...
کارن: یعنی بریم ...
من: نه بیا اینجا بشین..
نشوندمش روی تخت و سی دی که از اخرین سنوم بود رو گذاشتم توی دیستگاه..
و کنترل رو برداشتم و اومدم کنار کارن روی تخت دراز کشیدم..
کارن: بابا من میگم بیا بریم سنو تو واسه من فیلم میزاری...
من: هیس بیا دراز بکش تو کار دارم...
وقتی کنارم خوابید دکمه پلی رو زدم که با پخش فیلم صدای ضربان قلبشون و فیلم خودشون توی تلوزیون پخش شد..
کارن با دیدن فیلم و صدا پاشد و رفت طرف Tv و از نزدیک بهشون نگاه کرد..
کارن: وای خدا اینا چقدر کوچیکن...هههههی چه نازه...
ای الهی بابا قربونشون بره..
من: پس کی قربون من بره...
کارن: من خودم دربست قربون هر سه تاتون میرم تا اخر عمر...
۱۵.۴k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.