قسمت پنجم پارت دوم
قسمت پنجم پارت دوم
باید برمیگشتم خونه حداقل سه یاچهارساعتی بودکه رزی ازم بی خبربود،دلم میخواست باهاش حرف بزنم چرافک میکردم کریس بابقیه فرق داره ؟چرااشتباه کردم ؟دستی روی لبم کشیدم وماشین روراه انداختم ...
بابستن دررزی رودیدم که سریع ازجاش بلندشدوبه سمتم اومدازنگرانی مدام پاش روتکون میداد،تامنودیدعصبی گفت:هیج معلوم هست کجایی گوشیتوچراجواب نمیدی زنگ زدم به کریس عصبی بود گفت که دوساعت پیش رفتی دواکردین؟د اخه ی چیزی بگو
اروم ازکنارش رد شدم بازیچه بودنم رویاداوری کرد چرابغض کردم؟بدون اینکه جوابشو بدم رفتم توی اتاق ودرونبستم تا رزیم بیاد،لبه ی تخت نشستم وبه چشمای نگرانش نگاه کردم ولبخندی زدم وگفتم:حالش بدنشده بودفقط سرگرم یکی دیگه بودوفقط بهم نشون داد که ی اسباب بازی بودم براش
رزی بهت زده نگاهم کردوهمونطورکه کنارم میشست گفت:این امکان نداره
چیزی نگفتم وبرای دقایقی هردومون سکوت کردیم،رزی خواست چیزی بگه که سریع گفتم:اواچرامن فکرمیکردم کریس مثل هم خونم باهام رفتارنمیکنه رز کدوم ورو تحمل کنم من تازه داشتم اروم میشدم رزی اینارونگاه کن
گوشیمو دادم رزی ورزی بهتش هرلحظه بیشترمیشد ومن بغضم...
زمزمه وارگفتم:چرافکرمیکردم همه چی درست میشه باعوض کردن جام ،شمارم ...بااومدن ی ادم جدیدتوی زندگیم
رزی بادستاش اشکاموپاک کرد کی صورتم خیس شد که نفهمیدم؟رزاروم بالحن ارامش بخشی گفت:اروم باش جیسوعزیزم همه چی درست میشه
کلافه گفتم:اخ رزی خسته شدم ازاین همه فشار
سرموتوی بغلش گرفت ازاین که گذاشت بهش تکیه کنم ازاینکه همیشه باهام بود ممنون بودم ازش ومن چقدربه این ارامش احتیاج داشتم...ارون اروم سنگین شدن پلکام رواحساس کردم...
باسروصدایی که ازبیرون بلندشده بودازخواب پریدم سرم دردمیکرد ازجام بلندشدم رزی مگه اون بیرون چیکارمیکردکه این همه تولیدصداداشت؟!!موهایی که دورم رهاشده بودروکنارزدم هرچی بودصداازاشپزخونه بود پاموتوی اشپزخونه گذاشتم اومدم رزی روصداکنم که بادیدن لی بااون پیشبند مسخرش که برعکس پوشیده بودمواجه شدم منوکه دیدکلافه سرش روخاروندوگفت:معلوم هست این ادویه جاتتون روکجاگذاشتین؟!!
خودموبه زورکنترل میکردم که نخندم واروم فقط بدون حرف به کابینتی که ادویه جات توش قرارداشت اشاره کردم که لی سریع به سمتش رفت ،صدای کلافه رزی روازپشت سرم شنیدم اماده غرزدن بود که بادیدن لی زدزیرخنده منم باخنده ی اون دیگه نتونستم خودم روکنترل کنم که لی باتعجب ابروهاشو بالا انداخت وجدی گفت:هی چیه بهم میاد ؟میخوام بهتون افتخاربدم وبزارم واسه شام دست پختم روبچشین
فقط محض کنترل گوشه ی لبم روگزیدم وگفتم:عالی شدی
باید برمیگشتم خونه حداقل سه یاچهارساعتی بودکه رزی ازم بی خبربود،دلم میخواست باهاش حرف بزنم چرافک میکردم کریس بابقیه فرق داره ؟چرااشتباه کردم ؟دستی روی لبم کشیدم وماشین روراه انداختم ...
بابستن دررزی رودیدم که سریع ازجاش بلندشدوبه سمتم اومدازنگرانی مدام پاش روتکون میداد،تامنودیدعصبی گفت:هیج معلوم هست کجایی گوشیتوچراجواب نمیدی زنگ زدم به کریس عصبی بود گفت که دوساعت پیش رفتی دواکردین؟د اخه ی چیزی بگو
اروم ازکنارش رد شدم بازیچه بودنم رویاداوری کرد چرابغض کردم؟بدون اینکه جوابشو بدم رفتم توی اتاق ودرونبستم تا رزیم بیاد،لبه ی تخت نشستم وبه چشمای نگرانش نگاه کردم ولبخندی زدم وگفتم:حالش بدنشده بودفقط سرگرم یکی دیگه بودوفقط بهم نشون داد که ی اسباب بازی بودم براش
رزی بهت زده نگاهم کردوهمونطورکه کنارم میشست گفت:این امکان نداره
چیزی نگفتم وبرای دقایقی هردومون سکوت کردیم،رزی خواست چیزی بگه که سریع گفتم:اواچرامن فکرمیکردم کریس مثل هم خونم باهام رفتارنمیکنه رز کدوم ورو تحمل کنم من تازه داشتم اروم میشدم رزی اینارونگاه کن
گوشیمو دادم رزی ورزی بهتش هرلحظه بیشترمیشد ومن بغضم...
زمزمه وارگفتم:چرافکرمیکردم همه چی درست میشه باعوض کردن جام ،شمارم ...بااومدن ی ادم جدیدتوی زندگیم
رزی بادستاش اشکاموپاک کرد کی صورتم خیس شد که نفهمیدم؟رزاروم بالحن ارامش بخشی گفت:اروم باش جیسوعزیزم همه چی درست میشه
کلافه گفتم:اخ رزی خسته شدم ازاین همه فشار
سرموتوی بغلش گرفت ازاین که گذاشت بهش تکیه کنم ازاینکه همیشه باهام بود ممنون بودم ازش ومن چقدربه این ارامش احتیاج داشتم...ارون اروم سنگین شدن پلکام رواحساس کردم...
باسروصدایی که ازبیرون بلندشده بودازخواب پریدم سرم دردمیکرد ازجام بلندشدم رزی مگه اون بیرون چیکارمیکردکه این همه تولیدصداداشت؟!!موهایی که دورم رهاشده بودروکنارزدم هرچی بودصداازاشپزخونه بود پاموتوی اشپزخونه گذاشتم اومدم رزی روصداکنم که بادیدن لی بااون پیشبند مسخرش که برعکس پوشیده بودمواجه شدم منوکه دیدکلافه سرش روخاروندوگفت:معلوم هست این ادویه جاتتون روکجاگذاشتین؟!!
خودموبه زورکنترل میکردم که نخندم واروم فقط بدون حرف به کابینتی که ادویه جات توش قرارداشت اشاره کردم که لی سریع به سمتش رفت ،صدای کلافه رزی روازپشت سرم شنیدم اماده غرزدن بود که بادیدن لی زدزیرخنده منم باخنده ی اون دیگه نتونستم خودم روکنترل کنم که لی باتعجب ابروهاشو بالا انداخت وجدی گفت:هی چیه بهم میاد ؟میخوام بهتون افتخاربدم وبزارم واسه شام دست پختم روبچشین
فقط محض کنترل گوشه ی لبم روگزیدم وگفتم:عالی شدی
۲.۳k
۱۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.