*راز دل*
*راز دل*
کیهان :
رفتم تو حیاط ورو صندلی تو آفتاب نشستم وشماره ای کیا رو گرفتم
کیا : به به آقا کیهان دیشب خوش گذشت ؟
- کیا فکر می کنی تلافی نمی کنم
کیا : بکن عزیزم بخاطر کارت که منو بیچاره کردی یه روز نمی تونم بیرون باشم .
- حقته ببین چیکارت می کنم
کیا: حالا دیشب چطور بود
- چی چطور بود
کیا: نگو انقدرمست شدی فراموش کردی لعنتی
- چی میگی کیا
کیا : دیشب گفتم شاید بخوای با اون دختره ماه وش باشی
گوشی از دستم افتاد بیچارت می کنم کیا
گوشی رو برداشتم وقطع کردم
- آقا کیهان مامانتون میگه بیاین داخل سرما می خورید
نگاش کرد وگفتم : میشه بگی دیشب چی شد؟
سرشو آورد بالا وگفت : هیچی نشده آقا
- من چیزی یادم نمیاد بگو
سری تکون داد وگفت : چیزی نشده
بلند شدم وگفتم : شک دارم
- من برم آقا
رفت ومنم پشت سرش رفتم داخل مامان وبابا داشتن حرف می زدن ومامانم مشغول کارای سفره عید بود
- با من کاری داشتین؟
بابا اشاره کرد بنشینم نشستم سری تکون داد وگفت : دیشب دیدی فانی چیکار کرد کاراش از عمد بوده نمی خوای رفتارشو درست کنی
- من رفتارشو درست کنم؟!!!!
من رو رفتار خودم مسئولم نه کارای فانی.اون ۲۶سالشه بچه که نیست
مامان گفت: بهتره خودت باهاش حرف بزنی اون به جز تو به حرف هیشکی گوش نمیده
- نمی دونم چی بگم فقط دیگه خیلی خستم
بابا : ما اومدیم برای عروسیتون برنامه ریزی کنیم که هر چه زودتر جشن عروسیتون رو برگزار کنیم ولی با این رفتارای که من می بینم تا فانی یکم رفتارشو عوض نکنه تا پاییز عروسی لغو میشه
- فانی میگه به جز من با هیشکی حرف نزن توجه نکن تموم کارمندای شرکت من مردن چرا چون فانی خانم حساسن من هیچ جا نمیرم میگم فانی ناراحت نشه ولی برای خودش همه چیزآزاده حرفی هم بزنم میگه تو منو دوست نداری بهانه میاری بد اخلاقی عوض شدی آیا من مقصرم ؟؟!!.
مامانم : تا بوده همین بوده فکر کردیم با تو نامزاد بشه عوض میشه
- می خواستین اونو درست کنید منو انتخواب کردید که من درستش کنم ذات اون درست شدنی نیست فابریکش همینه؟! این حرفتون یعنی چی مامان ؟!!!!
مامانم : من با فانی حرف می زنم تو هم حرف بزن تهدیدش کن اگه عوض شد که خدا رو شکر به زودی عروسیتون رو برگزار می کنیم ولی نشد باید صبر کنیم تا پاییز
- خوبه
باباآروم گفت : دوسش داری
- بعد از نازنین کسی رو نتونستم دوست داشته باشم ولی بی احساسم بهش نیستم .
بلند شدم رفتم کنار سفره نشستم وبا ماهی توی تنگ بازی می کردم مامان داشت بابابا پچ پچ می کرد بی حوصله بودم کاش زودتر سال تهویل بشه برم بیرون دیوان حافظ رو برداشتم وورق می زدم مامان بابا هم اومدن نشستن بعدم بانو خانم وماه وش می دونستم مامان بابا بهشون گفتن دوتا یار جدا نشدنی عاشق که همه جا سفر می کردن وکارای خیر انجام می دادن مامانم دکتر زنان بود وبابا دکتر قلب لبخندهاشون بهم آرامش خونه بود حالا پسرشون یه بار عاشق شده بدجور تقاص پس داده سال که تهویل شد به همه تبریک گفتم وزدم بیرون دلم هوای دریا رو کرده بود
کیهان :
رفتم تو حیاط ورو صندلی تو آفتاب نشستم وشماره ای کیا رو گرفتم
کیا : به به آقا کیهان دیشب خوش گذشت ؟
- کیا فکر می کنی تلافی نمی کنم
کیا : بکن عزیزم بخاطر کارت که منو بیچاره کردی یه روز نمی تونم بیرون باشم .
- حقته ببین چیکارت می کنم
کیا: حالا دیشب چطور بود
- چی چطور بود
کیا: نگو انقدرمست شدی فراموش کردی لعنتی
- چی میگی کیا
کیا : دیشب گفتم شاید بخوای با اون دختره ماه وش باشی
گوشی از دستم افتاد بیچارت می کنم کیا
گوشی رو برداشتم وقطع کردم
- آقا کیهان مامانتون میگه بیاین داخل سرما می خورید
نگاش کرد وگفتم : میشه بگی دیشب چی شد؟
سرشو آورد بالا وگفت : هیچی نشده آقا
- من چیزی یادم نمیاد بگو
سری تکون داد وگفت : چیزی نشده
بلند شدم وگفتم : شک دارم
- من برم آقا
رفت ومنم پشت سرش رفتم داخل مامان وبابا داشتن حرف می زدن ومامانم مشغول کارای سفره عید بود
- با من کاری داشتین؟
بابا اشاره کرد بنشینم نشستم سری تکون داد وگفت : دیشب دیدی فانی چیکار کرد کاراش از عمد بوده نمی خوای رفتارشو درست کنی
- من رفتارشو درست کنم؟!!!!
من رو رفتار خودم مسئولم نه کارای فانی.اون ۲۶سالشه بچه که نیست
مامان گفت: بهتره خودت باهاش حرف بزنی اون به جز تو به حرف هیشکی گوش نمیده
- نمی دونم چی بگم فقط دیگه خیلی خستم
بابا : ما اومدیم برای عروسیتون برنامه ریزی کنیم که هر چه زودتر جشن عروسیتون رو برگزار کنیم ولی با این رفتارای که من می بینم تا فانی یکم رفتارشو عوض نکنه تا پاییز عروسی لغو میشه
- فانی میگه به جز من با هیشکی حرف نزن توجه نکن تموم کارمندای شرکت من مردن چرا چون فانی خانم حساسن من هیچ جا نمیرم میگم فانی ناراحت نشه ولی برای خودش همه چیزآزاده حرفی هم بزنم میگه تو منو دوست نداری بهانه میاری بد اخلاقی عوض شدی آیا من مقصرم ؟؟!!.
مامانم : تا بوده همین بوده فکر کردیم با تو نامزاد بشه عوض میشه
- می خواستین اونو درست کنید منو انتخواب کردید که من درستش کنم ذات اون درست شدنی نیست فابریکش همینه؟! این حرفتون یعنی چی مامان ؟!!!!
مامانم : من با فانی حرف می زنم تو هم حرف بزن تهدیدش کن اگه عوض شد که خدا رو شکر به زودی عروسیتون رو برگزار می کنیم ولی نشد باید صبر کنیم تا پاییز
- خوبه
باباآروم گفت : دوسش داری
- بعد از نازنین کسی رو نتونستم دوست داشته باشم ولی بی احساسم بهش نیستم .
بلند شدم رفتم کنار سفره نشستم وبا ماهی توی تنگ بازی می کردم مامان داشت بابابا پچ پچ می کرد بی حوصله بودم کاش زودتر سال تهویل بشه برم بیرون دیوان حافظ رو برداشتم وورق می زدم مامان بابا هم اومدن نشستن بعدم بانو خانم وماه وش می دونستم مامان بابا بهشون گفتن دوتا یار جدا نشدنی عاشق که همه جا سفر می کردن وکارای خیر انجام می دادن مامانم دکتر زنان بود وبابا دکتر قلب لبخندهاشون بهم آرامش خونه بود حالا پسرشون یه بار عاشق شده بدجور تقاص پس داده سال که تهویل شد به همه تبریک گفتم وزدم بیرون دلم هوای دریا رو کرده بود
۱۳.۱k
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.