پارت ۹۳ ☆
پارت ۹۳ ☆
گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینستا .....پیج پرهامو آوردم
چندتا پست بیشتر نداشت همه رو نگاه کردم .....من چقدر عوض شدم .....قبلا از پسرا بدم میومد حالا به جایی رسیدم که دیشب پرهامو آوردم اینجا تازه شبم بزور نگهش داشتم ......بماند که پیش از حد بهش نزدیک شدم
تقصیر خودم نبود حس عجیبی که میتونم بهش بگم عشق باعث همه ی این اتفاقا شد
همینطوری که داشتم اینستا میچرخیدم ..یه دعوت همکاری دیدم
که یکی بنام بهزاد فتحی گذاشته بود سریع برا پرهام فرستادم
با خوشحالی در داروخونه رو باز کردم ......
-سلام
پرهام :سلام علیکم !چه خبره تو اینقدر خوشحالی !؟
-دیدی واست چی فرستادم ؟؟؟!!!!!!!!!!!
پرهام :نه چی فرستادی ؟؟
-یه دعوت به همکاری از طرف یکی بنام شاهین سهیلی
پرهام :اما من ازینا زیاد دیدم همش الکیه
،-یعنی نمیخوای قبول کنی ؟؟؟؟!!!!!!
پرهام :ن فقط مث همیشه وقتم تلف میشه
-حالا اینو بخاطر من قبول کن
پرهام :باشه ولی زیاد امیدوار نباش جواب بگیری اخه زیاد از این درخواستا جوابای خوبی نگرفتم
-اوکی
*******************************************
با دیدن شماره رها قند تو دلم آب شد ...!
-جانم رها !!؟
رها :سلام به رفیق جونم حالت چطوره ؟!
-منکه خوبم تو چطوری ؟!!!!!
رها:عالللللللللللییییییییییییییییییی تازه یه خبر دارم واست .
-چه خبری ؟!!
رها :دارم برمیگردم تهران !!!
-آخ جونننننننننننننننننننننن بیا که دلم واست یه ذره شده
رها :خونه رو مرتب کن غذا هم درست کن من میام گشنمه
-چشم امر دیگه ای نیست ؟
رها:نه مواظب خودت باش رسیدم تهران زنگ میزنم بیای دنبالم
-باش خدافظ
از اینکه رها حالش خوبه خوشحالم امیدوارم همیشه اینقدر شاد ببینمش !
کل خونه رو تمیز کردم اتاق ریما رو از هرچیزی که اونو یاد سینا مینداخت پاکسازی کردم
که گوشیم زنگ خورد
-الوووووووووو
صدای پر ذوق پرهام به گوشم رسید :بیتا مژده گونی بده همین الان شاهین سهیلی بهم زنگ زد برم برا اینکه ببینه کارم چطوره
-جان من راست میگی ؟؟؟!!!!!!!
پرهام :ارههههه خودمم باورم نمیشه
-خب برو دیرت نشه هرچی شد خبرم کن
پرهام :باوشه فعلا
چه روز خوبیه اون از رها اینم از پرهام !
چطوره همه کامنت 😉
به خط خودم و برگرفته از رمان گره #ماکانی
گوشیمو برداشتم و رفتم تو اینستا .....پیج پرهامو آوردم
چندتا پست بیشتر نداشت همه رو نگاه کردم .....من چقدر عوض شدم .....قبلا از پسرا بدم میومد حالا به جایی رسیدم که دیشب پرهامو آوردم اینجا تازه شبم بزور نگهش داشتم ......بماند که پیش از حد بهش نزدیک شدم
تقصیر خودم نبود حس عجیبی که میتونم بهش بگم عشق باعث همه ی این اتفاقا شد
همینطوری که داشتم اینستا میچرخیدم ..یه دعوت همکاری دیدم
که یکی بنام بهزاد فتحی گذاشته بود سریع برا پرهام فرستادم
با خوشحالی در داروخونه رو باز کردم ......
-سلام
پرهام :سلام علیکم !چه خبره تو اینقدر خوشحالی !؟
-دیدی واست چی فرستادم ؟؟؟!!!!!!!!!!!
پرهام :نه چی فرستادی ؟؟
-یه دعوت به همکاری از طرف یکی بنام شاهین سهیلی
پرهام :اما من ازینا زیاد دیدم همش الکیه
،-یعنی نمیخوای قبول کنی ؟؟؟؟!!!!!!
پرهام :ن فقط مث همیشه وقتم تلف میشه
-حالا اینو بخاطر من قبول کن
پرهام :باشه ولی زیاد امیدوار نباش جواب بگیری اخه زیاد از این درخواستا جوابای خوبی نگرفتم
-اوکی
*******************************************
با دیدن شماره رها قند تو دلم آب شد ...!
-جانم رها !!؟
رها :سلام به رفیق جونم حالت چطوره ؟!
-منکه خوبم تو چطوری ؟!!!!!
رها:عالللللللللللییییییییییییییییییی تازه یه خبر دارم واست .
-چه خبری ؟!!
رها :دارم برمیگردم تهران !!!
-آخ جونننننننننننننننننننننن بیا که دلم واست یه ذره شده
رها :خونه رو مرتب کن غذا هم درست کن من میام گشنمه
-چشم امر دیگه ای نیست ؟
رها:نه مواظب خودت باش رسیدم تهران زنگ میزنم بیای دنبالم
-باش خدافظ
از اینکه رها حالش خوبه خوشحالم امیدوارم همیشه اینقدر شاد ببینمش !
کل خونه رو تمیز کردم اتاق ریما رو از هرچیزی که اونو یاد سینا مینداخت پاکسازی کردم
که گوشیم زنگ خورد
-الوووووووووو
صدای پر ذوق پرهام به گوشم رسید :بیتا مژده گونی بده همین الان شاهین سهیلی بهم زنگ زد برم برا اینکه ببینه کارم چطوره
-جان من راست میگی ؟؟؟!!!!!!!
پرهام :ارههههه خودمم باورم نمیشه
-خب برو دیرت نشه هرچی شد خبرم کن
پرهام :باوشه فعلا
چه روز خوبیه اون از رها اینم از پرهام !
چطوره همه کامنت 😉
به خط خودم و برگرفته از رمان گره #ماکانی
۱۴.۱k
۲۷ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.