رمان همسر اجباری پارت سی ونهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سی ونهم
آنا....
_آریا باتو تو رفتارش چطوره؟
_خوبه عین دوتا هم خونه.ولی خیلی بد اخالق
_غذا میخوره یا بازم مث قبلنا وقتی ناراحته لب ب هیچی نمیزنه.
-مادر جون میگه نمیخورم اما اگه شده یه لیوان آب میوه بهش بدم نزاشتم بره بیرون.
_آنا ببین آریا چیزی در مورد تو بهم نگفته بود تا امروز صبح آرمان قبل رفتنش به بیمارستان گفت که توام
نمیخواستی من خودمم فهمیدم این چند روز که تو چطور دختری هستی.من با تو مشکلی ندارموخودم افسرده ام
من آریا رو بیشتر از جونم دوست دارم خیلی واسم سخت بودو هست که بدبختیشو ببینم دلم شکسته دخترم تو ام
خرده نگیر ازم که بد رفتار میکنم.زیبا اول چند روز یه بار میومد اینجا اما بعد چند مدت به آریا گفته بود من خونه
خودمو میخوام ونمیتونم راحت باشم اینجا. من اونارو اجبار به موندن نکردم اما بعد ها ارمان گفت که زیبا همیشه
مسخره آریا میکنه میگه تو به خانوادت خیلی وابسته ای .آنا من پسرمو طوری بار نیوردم که بیخیال خانوادش بشه
آریا بعد نامزدیش دو روز یه بار میومد اینجا اما کم کم زیبا کاری کرد که دو هفته یه بارم شاید بهمون زنگ
نمیزد.دخترم بچه ها میگن تو میتونی کاری کنی حداقل آریا ازمون دور نشه .اما من خودم پسرمو میشناسم.هیچ
وقت بیشتر از یه چیزی رو نمیخواد.)این حرف خنجری بود تو قلبم.اما به من چه مگه قرار نیس این وابستگی و
کناربزارم(رفتم کنارشو دل داریش دادم .
-مامانی اصال نگران نباش من پوستم کلفته شونه خالی نمیکنم از مسئولیت شماخیلی بودین وهستین برای
من.برخورده خوبی داشتین.آریا هرچند به من بیتفاوته اما بازم شاید بشه.
-ممنون دختر گلم
واسه ظهر همه دور هم غذا خوردیم. و بعد ظرفا رفتم تو اتاقم امروز خیلی کسل بودم.شایدهمه فهمیدن.دلم واسه
مامانم و بابام واسه محنا واسه زهرا و در آخر فک میکنم واسه آریا تنگ شده.قرار نیس دل ببندم لعنتی دل نبند به
یه بت به به آدم عاشق.اونم عاشق دیوونه وااااار خسته شدم خسته کاش زندگی تموم میشد با یه نقطه سر خط.بعد
از نماز یه خورده خوابیدم.بازم کابوس میدیدم و کسی که همش افتاده دنبالم میخواد بهم تجاوز کنه.
_آنا...آنا عزیزم بیدار شو داری خواب میبینی..
چشامو باز کردمو همه صورتم خیس بود .چند تا نفس عمیق تند کشیدم.
-ممنونم آذین جان .
لیوان آبو دستم دادو گفت بخورزن داداشی حالت جا بیاد.
لیوانو گرفتمو یه کم ازش خوردم.
-خوبی زن داداشم.
Comments please ^_^🎀
آنا....
_آریا باتو تو رفتارش چطوره؟
_خوبه عین دوتا هم خونه.ولی خیلی بد اخالق
_غذا میخوره یا بازم مث قبلنا وقتی ناراحته لب ب هیچی نمیزنه.
-مادر جون میگه نمیخورم اما اگه شده یه لیوان آب میوه بهش بدم نزاشتم بره بیرون.
_آنا ببین آریا چیزی در مورد تو بهم نگفته بود تا امروز صبح آرمان قبل رفتنش به بیمارستان گفت که توام
نمیخواستی من خودمم فهمیدم این چند روز که تو چطور دختری هستی.من با تو مشکلی ندارموخودم افسرده ام
من آریا رو بیشتر از جونم دوست دارم خیلی واسم سخت بودو هست که بدبختیشو ببینم دلم شکسته دخترم تو ام
خرده نگیر ازم که بد رفتار میکنم.زیبا اول چند روز یه بار میومد اینجا اما بعد چند مدت به آریا گفته بود من خونه
خودمو میخوام ونمیتونم راحت باشم اینجا. من اونارو اجبار به موندن نکردم اما بعد ها ارمان گفت که زیبا همیشه
مسخره آریا میکنه میگه تو به خانوادت خیلی وابسته ای .آنا من پسرمو طوری بار نیوردم که بیخیال خانوادش بشه
آریا بعد نامزدیش دو روز یه بار میومد اینجا اما کم کم زیبا کاری کرد که دو هفته یه بارم شاید بهمون زنگ
نمیزد.دخترم بچه ها میگن تو میتونی کاری کنی حداقل آریا ازمون دور نشه .اما من خودم پسرمو میشناسم.هیچ
وقت بیشتر از یه چیزی رو نمیخواد.)این حرف خنجری بود تو قلبم.اما به من چه مگه قرار نیس این وابستگی و
کناربزارم(رفتم کنارشو دل داریش دادم .
-مامانی اصال نگران نباش من پوستم کلفته شونه خالی نمیکنم از مسئولیت شماخیلی بودین وهستین برای
من.برخورده خوبی داشتین.آریا هرچند به من بیتفاوته اما بازم شاید بشه.
-ممنون دختر گلم
واسه ظهر همه دور هم غذا خوردیم. و بعد ظرفا رفتم تو اتاقم امروز خیلی کسل بودم.شایدهمه فهمیدن.دلم واسه
مامانم و بابام واسه محنا واسه زهرا و در آخر فک میکنم واسه آریا تنگ شده.قرار نیس دل ببندم لعنتی دل نبند به
یه بت به به آدم عاشق.اونم عاشق دیوونه وااااار خسته شدم خسته کاش زندگی تموم میشد با یه نقطه سر خط.بعد
از نماز یه خورده خوابیدم.بازم کابوس میدیدم و کسی که همش افتاده دنبالم میخواد بهم تجاوز کنه.
_آنا...آنا عزیزم بیدار شو داری خواب میبینی..
چشامو باز کردمو همه صورتم خیس بود .چند تا نفس عمیق تند کشیدم.
-ممنونم آذین جان .
لیوان آبو دستم دادو گفت بخورزن داداشی حالت جا بیاد.
لیوانو گرفتمو یه کم ازش خوردم.
-خوبی زن داداشم.
Comments please ^_^🎀
۷.۲k
۰۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.