رمان همسر اجباری پارت صد وچهلم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهلم
تو برو تو من بعدا میام اال سرده مریض میشی
نشستم سر جام و گفتم تا نیای منم نمیرم.
ای خدا امشب مارو با کی هم نشین کردی آخه ما دیوونه بودیم یه خواهر دیوونه ام اضافه کردی دیگه تموم دنبالم
راه افتادو باهم رفتیم تو رفت نشست رو بروی تلوزیون اما معلوم بود ظاهر نمایی میکنه.رفتم تو آشپزخونه و غذار گذاشتم روسینی و یه لیوان آب با نمک گذاشتم و رفتم کنارش نشستم و گذتشتم رو میز
عسلی و بالبخند گفتم بخور .
-باید بخوریبخورنمیخورم
-نمیخورم .
-جون آذین تا تهش بخور.
با عجز گفت .
-نه
-آره.
.واول یه نگاه به من کرد و با قاشق و چنگال افتاده بود به جون غذا .
انگار از قحطی اومده بود.
با تعجب داشتم نگاهش میکردم .
بعد تموم شدن سرشو برداشت و با لبخند گشاد و چشمای بسته.
من:خوبی؟
احسان:اوهم اوهم.
-خب نوش جان.
بازم بیارم.
سرشو به عالمت نه تکون داد و آبو یه نفس سر کشید.نتونستم خنده امو کنترل کنم از خنده ریسه میرفتم.
بعد از برداشتن ظرفا رفتم سمت اتاقم بخوابم .اما هرکاری میکردم خوابم نمیوند منو احسان باهم اومدیم باال حتما
اون اال خوابید...
رفتم پایین تو حال پذیرایی نشستم دیگه نگرانی از دیر اومدن آریا داشت کالفه ام میکرد.سرمو گذاشتم رو پشتی
مبل.
و به همه چیزایی که منو تا اینجا کشوند فکر میکردم.
صدای در ورودی اومد آریا بود .
به سمتش رفتم.کتش رو شونش بادستش نگهش داشته بود کراواتش شل شده بود چشماش خیس وقرمز.
آریو خوبی؟
پوزخند با معنی زد.
پشت سرش شین اومد داخل.آریا برگشتو گفت شین برو بیرون اصال حوصله بحث ندارم.
آریا اجازه بده توضیح بدم.
نمیخوام توضیتو بشنوم
شنیدن کی بود مانند دیدن.
باهمه بودی جز من.رقصیدی پیک زدی آفرین. این همون قوالیی بود که دادی جالبه. خانم باهمه بودن جز من.
رفتم سمت آشپز خونه دوست نداشتم دخالت کنم تو دعواهاشون.من اگه تورو نخوام باید چکار کنم.
هیچ کاری نمیتونی بکنی آریا توعشق منی و من تورو به هیچ قیمتی از دست نمیدم ساده ب دستم نیومدی که
ساده بری.
نمیدونم چه اتفاقی افتاد .که آریا گفت دست کثیفت به من بخوره هرجی دیدی از چشم خودت دیدی.
-جدی میگی پس آریا یاد قرارمون باش که برای چی اینجای عشقم.
شین آریا رو دوست داشت اونقد که حتی زورکیم شده میخواست ب دستش بیاره.
Comments please
تو برو تو من بعدا میام اال سرده مریض میشی
نشستم سر جام و گفتم تا نیای منم نمیرم.
ای خدا امشب مارو با کی هم نشین کردی آخه ما دیوونه بودیم یه خواهر دیوونه ام اضافه کردی دیگه تموم دنبالم
راه افتادو باهم رفتیم تو رفت نشست رو بروی تلوزیون اما معلوم بود ظاهر نمایی میکنه.رفتم تو آشپزخونه و غذار گذاشتم روسینی و یه لیوان آب با نمک گذاشتم و رفتم کنارش نشستم و گذتشتم رو میز
عسلی و بالبخند گفتم بخور .
-باید بخوریبخورنمیخورم
-نمیخورم .
-جون آذین تا تهش بخور.
با عجز گفت .
-نه
-آره.
.واول یه نگاه به من کرد و با قاشق و چنگال افتاده بود به جون غذا .
انگار از قحطی اومده بود.
با تعجب داشتم نگاهش میکردم .
بعد تموم شدن سرشو برداشت و با لبخند گشاد و چشمای بسته.
من:خوبی؟
احسان:اوهم اوهم.
-خب نوش جان.
بازم بیارم.
سرشو به عالمت نه تکون داد و آبو یه نفس سر کشید.نتونستم خنده امو کنترل کنم از خنده ریسه میرفتم.
بعد از برداشتن ظرفا رفتم سمت اتاقم بخوابم .اما هرکاری میکردم خوابم نمیوند منو احسان باهم اومدیم باال حتما
اون اال خوابید...
رفتم پایین تو حال پذیرایی نشستم دیگه نگرانی از دیر اومدن آریا داشت کالفه ام میکرد.سرمو گذاشتم رو پشتی
مبل.
و به همه چیزایی که منو تا اینجا کشوند فکر میکردم.
صدای در ورودی اومد آریا بود .
به سمتش رفتم.کتش رو شونش بادستش نگهش داشته بود کراواتش شل شده بود چشماش خیس وقرمز.
آریو خوبی؟
پوزخند با معنی زد.
پشت سرش شین اومد داخل.آریا برگشتو گفت شین برو بیرون اصال حوصله بحث ندارم.
آریا اجازه بده توضیح بدم.
نمیخوام توضیتو بشنوم
شنیدن کی بود مانند دیدن.
باهمه بودی جز من.رقصیدی پیک زدی آفرین. این همون قوالیی بود که دادی جالبه. خانم باهمه بودن جز من.
رفتم سمت آشپز خونه دوست نداشتم دخالت کنم تو دعواهاشون.من اگه تورو نخوام باید چکار کنم.
هیچ کاری نمیتونی بکنی آریا توعشق منی و من تورو به هیچ قیمتی از دست نمیدم ساده ب دستم نیومدی که
ساده بری.
نمیدونم چه اتفاقی افتاد .که آریا گفت دست کثیفت به من بخوره هرجی دیدی از چشم خودت دیدی.
-جدی میگی پس آریا یاد قرارمون باش که برای چی اینجای عشقم.
شین آریا رو دوست داشت اونقد که حتی زورکیم شده میخواست ب دستش بیاره.
Comments please
۳.۸k
۱۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.