پارت هشتاد وهفتم
#پارت هشتاد وهفتم
نازنین:
در اتاق امیر علی رو زدم جواب نداد در رو باز کردم تو اتاق نبود چقدرم خوش سلیقه بود نگاهی به اتاق انداختم ورفتم کنار میز تحریرش چندتا کتاب روش بود برگه چرک نویس چه خوش خط می نوشت رو میز قاب عکس خودش وامیر حسین بود یه قاب عکس کوچلو هم از آرمان
- چیزی می خوای
برگشتم واز ترس تکونی خوردم لبشو گزید نخنده سعی می کرد جدی هم باشه
- اوووممم ....اومدم بگم بیا پایین
امیر علی : خودم که میومدم
- نمی دونم مامانت گفت
نگاهش سنگین بود ومن سرم پایین بود چون فقط با یه حوله ای یه تیکه بود بهش نمیومد که اهل ورزش باشه ولی خوب خیلی خوش اندام بود
امیر علی : خوب خودم میام می تونی بری
اینو گفت رفتم طرف در که اونم اونجا وایساده بود تا خواستم رد بشم دستمو گرفت دستمو کشیدم ولی خوب اون زورش بیشتر بود کشیدم طرف خودش واسه اینکه بهش نزدیک نشم دستامو سپر خودم کردم وگداشتم رو سینش
این حقم نداشتم پسش بزنم یاد حرفای حاجی وحاجیه میفتادم بیشتر خجالت می کشیدم من الان تو بغل امیر علی بودم برادر شوهری که الان شده بود شوهرم ومن هنوز نمی خواستم باور کنم وبپذیرمش
دستشو زیر چونم برد وسرمو اورد بالا رومو برگردوندم
امیر علی آروم گفت : نچ...نگام کن
- ولم کن تو رو خدا
امیر علی : قسم نده
صورتمو بین دستهای داغش گرفت تو چشام نگاه کرد چرا تا حالا نگاش نکرده بودم چقدر چشای عسلی قشنگی داشت ابروهای کوتاه خوش فرم بینی خوش تراش لباش نه کوچیک بود نه بزرگ موهای خیسش تو صورتش ریخته بود
صورتشو آورد نزدیک رفتم عقب
لبخند کمرنگی زد پیشونیمو بوسید وآروم ازم فاصله گرفت نگاهم به چشاش بود برادری که هیچ شباهتی به برادر از دست رفته اش نداشت حتا کوچیکترین شباهتی به امیر حسین نداشت که دلخوش باشم
سرمو انداختم پایین واز اتاقش اومدم بیرون نفس کشیدن برام سخت بود
نازنین:
در اتاق امیر علی رو زدم جواب نداد در رو باز کردم تو اتاق نبود چقدرم خوش سلیقه بود نگاهی به اتاق انداختم ورفتم کنار میز تحریرش چندتا کتاب روش بود برگه چرک نویس چه خوش خط می نوشت رو میز قاب عکس خودش وامیر حسین بود یه قاب عکس کوچلو هم از آرمان
- چیزی می خوای
برگشتم واز ترس تکونی خوردم لبشو گزید نخنده سعی می کرد جدی هم باشه
- اوووممم ....اومدم بگم بیا پایین
امیر علی : خودم که میومدم
- نمی دونم مامانت گفت
نگاهش سنگین بود ومن سرم پایین بود چون فقط با یه حوله ای یه تیکه بود بهش نمیومد که اهل ورزش باشه ولی خوب خیلی خوش اندام بود
امیر علی : خوب خودم میام می تونی بری
اینو گفت رفتم طرف در که اونم اونجا وایساده بود تا خواستم رد بشم دستمو گرفت دستمو کشیدم ولی خوب اون زورش بیشتر بود کشیدم طرف خودش واسه اینکه بهش نزدیک نشم دستامو سپر خودم کردم وگداشتم رو سینش
این حقم نداشتم پسش بزنم یاد حرفای حاجی وحاجیه میفتادم بیشتر خجالت می کشیدم من الان تو بغل امیر علی بودم برادر شوهری که الان شده بود شوهرم ومن هنوز نمی خواستم باور کنم وبپذیرمش
دستشو زیر چونم برد وسرمو اورد بالا رومو برگردوندم
امیر علی آروم گفت : نچ...نگام کن
- ولم کن تو رو خدا
امیر علی : قسم نده
صورتمو بین دستهای داغش گرفت تو چشام نگاه کرد چرا تا حالا نگاش نکرده بودم چقدر چشای عسلی قشنگی داشت ابروهای کوتاه خوش فرم بینی خوش تراش لباش نه کوچیک بود نه بزرگ موهای خیسش تو صورتش ریخته بود
صورتشو آورد نزدیک رفتم عقب
لبخند کمرنگی زد پیشونیمو بوسید وآروم ازم فاصله گرفت نگاهم به چشاش بود برادری که هیچ شباهتی به برادر از دست رفته اش نداشت حتا کوچیکترین شباهتی به امیر حسین نداشت که دلخوش باشم
سرمو انداختم پایین واز اتاقش اومدم بیرون نفس کشیدن برام سخت بود
۴.۶k
۱۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.