یادش بخیر
یادش بخیر
مادربزرگ عاشقی هایش هم راه و رسم خودش را داشت... همیشه چای به وقت عصرونه اش طعم هل و دارچین داشت و اعتراض به طعم تکراریش میشد خنده ی صورت چین دارش و سرخی گونه هایش وقتی میگفت : اقا جانتان هل و دارچین دوست دارد نباشد اوقات تلخی میکند... من هم به رسم شیطنت های همیشگی با چشمکی میگفتم، اقا جانمان یا اقا جانتان؟؟! ... عاشق سرخیه گونه هایش بودم وقتی با حرفم قند در دلش اب میشد.... نمازش را روی سجاده پدربزرگ میخواند تا مبادا عطر معشوقه اش به وقت سجده را از یاد ببرد . بعد از این همه سال هنوز تسبیح چوبی حاج اقا دور مچ چروکش جا خوش کرده بود... میدانی دلبستگی هایش هم خاص خودش بود ...
مادربزرگم به رسم خودش عاشقی میکرد بوسه های قبل از خوابش مینشست روی لیوان ابی که بالا سر اقا جان میگذاشت تا نیمه های شب که از تشنگی بیدار شد سهم بوسه قبل خوابش را همان نیمه های شب بگیرد.
رسم عاشقی کردنش هم عطر و بوی خودش را داشت ...
حالا میفهمم ودلیل حرفهای پدربزرگ را :
حاج خانوم چراغ خونمه نباشه منم نیستم...
آیدا_مستعلی
یادش بخیر
مادربزرگ عاشقی هایش هم راه و رسم خودش را داشت... همیشه چای به وقت عصرونه اش طعم هل و دارچین داشت و اعتراض به طعم تکراریش میشد خنده ی صورت چین دارش و سرخی گونه هایش وقتی میگفت : اقا جانتان هل و دارچین دوست دارد نباشد اوقات تلخی میکند... من هم به رسم شیطنت های همیشگی با چشمکی میگفتم، اقا جانمان یا اقا جانتان؟؟! ... عاشق سرخیه گونه هایش بودم وقتی با حرفم قند در دلش اب میشد.... نمازش را روی سجاده پدربزرگ میخواند تا مبادا عطر معشوقه اش به وقت سجده را از یاد ببرد . بعد از این همه سال هنوز تسبیح چوبی حاج اقا دور مچ چروکش جا خوش کرده بود... میدانی دلبستگی هایش هم خاص خودش بود ...
مادربزرگم به رسم خودش عاشقی میکرد بوسه های قبل از خوابش مینشست روی لیوان ابی که بالا سر اقا جان میگذاشت تا نیمه های شب که از تشنگی بیدار شد سهم بوسه قبل خوابش را همان نیمه های شب بگیرد.
رسم عاشقی کردنش هم عطر و بوی خودش را داشت ...
حالا میفهمم ودلیل حرفهای پدربزرگ را :
حاج خانوم چراغ خونمه نباشه منم نیستم...
آیدا_مستعلی
۱.۹k
۲۸ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.