اشک حسرت پارت ۱
#اشک حسرت #پارت ۱
آسمان:
انقدر کنار پنجره موندم تا آسمون بارید لبخندزدم وپنجره رو تا اخر باز کردم دستامو زیر بارونی گرفتم که داشت نم نمک می بارید وهر لحظه شدت بارشش بیشتر می شد
- چیکار می کنی ؟
- داره بارون میاد
صدای امید پشت سرم اومد
- بعد میگن دخترا ناقص العقلن اعتراض کنید
- ناقص العقل تویی که احساس سرت نمیشه من باید به این سعید بگم یه وقت دیونه نشه راضی بشه خواهرشوبده به تو
امید : هدیه فرق داره تو از شانس بدما ناقص العقلی
مشت های پر شده از آب بارون رو ریختم تو صورتش
- دلتم بخوادبه هدیه هم میگم چی ها گفتی
امید : چرا نیومد ؟
- مگه نمی بینی چه بارونی می زنه
امید : کاش می رفتیم دنبالش اونا که وسیله ندارن
- همیشه با وسیله میومدن برو زنگ خونشون رو بزن بگو هدیه رو بفرستید من می برمش خونمون فکر می کنی عکس العمل سعید چیه
امید : سعید اینجوری نیست آبجی کوچلوم
بغلم کرد وگفت : یه زنگ بزن دیگه نگرانم
- باشه
با هم از اتاقم رفتیم بیرون ومن رفتم سراغ تلفن شماره ای خونه ای هدیه اینا رو گرفتم بعد از سه بوق برداشتن
- الو بفرمایید
برادر کوچیکه ای هدیه بود سهیل
- سلام هدیه هست
سهیل: نه آسمانی
- آره
سهیل : با سعیداومدن خونه ای شما
- ممنون آقا سهیل
سهیل : خواهش می کنم
- خداحافظ
سهیل: خدا حافظ
گوشی رو گذاشتم وبرگشتم طرف امید
امید : چی شد ؟
- هیچی دارن میان
امید : کی داره میاد؟!
- هدیه با سعید میاد
امید : واقعا
زنگ زدن با لبخند گفتم : رسیدن
تا در رو بازکنی لباس بپوشم
با رفتن امید تند پریدم تو اتاقم وزود لباس پوشیدم دستی به موهام کشیدم ویکمم رژ زدم به لبم کاش سعید میومد بالا دلم واسه دیدنش پر می کشید
سعید دوست چندین ساله ای امید بود وهدیه هم از طریق اونا با من آشنا شد ومرتب همدیگرو می دیدیم یا من می رفتم خونه ای اونا یا اونا اینجا بودن امید به جز سعید یه دوست دیگه هم داشت آیدین واین سه تا دوست جونشون بهم وصل بود وهر کجا می رفتن با هم می رفتن حداقل هفته ای یک بار شب نشینی داشتن ولی الان سه هفته شده بود که نیومده بودن ومن بدجور دلتنگ سعید بودم حسی که به اون داشتم قابل وصف نبود به شدت بهش علاقه داشتم ونمی دونم کی این علاقه به وجود اومده بود وفقط دلم خبر از علاقه ای شدیدم به اون داشت
امید چند سالی بود از هدیه خوشش میومد واز رفتارش همه فهمیدن امید خاطر خواه هدیه است هدیه یک سال از من بزرگتر بود اونم علاقه اش متقابل علاقه ای امید بود جوری همدیگرو نگاه می کردن من که عاشق سعید بودم حسودیم می شد سعید پسر خشک وکم حرفی بودوکلا رفتارش همینجوری بود
آسمان:
انقدر کنار پنجره موندم تا آسمون بارید لبخندزدم وپنجره رو تا اخر باز کردم دستامو زیر بارونی گرفتم که داشت نم نمک می بارید وهر لحظه شدت بارشش بیشتر می شد
- چیکار می کنی ؟
- داره بارون میاد
صدای امید پشت سرم اومد
- بعد میگن دخترا ناقص العقلن اعتراض کنید
- ناقص العقل تویی که احساس سرت نمیشه من باید به این سعید بگم یه وقت دیونه نشه راضی بشه خواهرشوبده به تو
امید : هدیه فرق داره تو از شانس بدما ناقص العقلی
مشت های پر شده از آب بارون رو ریختم تو صورتش
- دلتم بخوادبه هدیه هم میگم چی ها گفتی
امید : چرا نیومد ؟
- مگه نمی بینی چه بارونی می زنه
امید : کاش می رفتیم دنبالش اونا که وسیله ندارن
- همیشه با وسیله میومدن برو زنگ خونشون رو بزن بگو هدیه رو بفرستید من می برمش خونمون فکر می کنی عکس العمل سعید چیه
امید : سعید اینجوری نیست آبجی کوچلوم
بغلم کرد وگفت : یه زنگ بزن دیگه نگرانم
- باشه
با هم از اتاقم رفتیم بیرون ومن رفتم سراغ تلفن شماره ای خونه ای هدیه اینا رو گرفتم بعد از سه بوق برداشتن
- الو بفرمایید
برادر کوچیکه ای هدیه بود سهیل
- سلام هدیه هست
سهیل: نه آسمانی
- آره
سهیل : با سعیداومدن خونه ای شما
- ممنون آقا سهیل
سهیل : خواهش می کنم
- خداحافظ
سهیل: خدا حافظ
گوشی رو گذاشتم وبرگشتم طرف امید
امید : چی شد ؟
- هیچی دارن میان
امید : کی داره میاد؟!
- هدیه با سعید میاد
امید : واقعا
زنگ زدن با لبخند گفتم : رسیدن
تا در رو بازکنی لباس بپوشم
با رفتن امید تند پریدم تو اتاقم وزود لباس پوشیدم دستی به موهام کشیدم ویکمم رژ زدم به لبم کاش سعید میومد بالا دلم واسه دیدنش پر می کشید
سعید دوست چندین ساله ای امید بود وهدیه هم از طریق اونا با من آشنا شد ومرتب همدیگرو می دیدیم یا من می رفتم خونه ای اونا یا اونا اینجا بودن امید به جز سعید یه دوست دیگه هم داشت آیدین واین سه تا دوست جونشون بهم وصل بود وهر کجا می رفتن با هم می رفتن حداقل هفته ای یک بار شب نشینی داشتن ولی الان سه هفته شده بود که نیومده بودن ومن بدجور دلتنگ سعید بودم حسی که به اون داشتم قابل وصف نبود به شدت بهش علاقه داشتم ونمی دونم کی این علاقه به وجود اومده بود وفقط دلم خبر از علاقه ای شدیدم به اون داشت
امید چند سالی بود از هدیه خوشش میومد واز رفتارش همه فهمیدن امید خاطر خواه هدیه است هدیه یک سال از من بزرگتر بود اونم علاقه اش متقابل علاقه ای امید بود جوری همدیگرو نگاه می کردن من که عاشق سعید بودم حسودیم می شد سعید پسر خشک وکم حرفی بودوکلا رفتارش همینجوری بود
۱۱.۵k
۰۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.