ماه منی امّا خودت این را نمی دانی
ماه منی امّا خودت این را نمیدانی
دست مرا از بازیِ چشمم نمیخوانی
بیماری دل را سکوتت حادتر کرده
شاید که دیگر دیر باشد واژهدرمانی
آنقدر بیهوده زدم بر سینه سنگت را
در من فروپاشید یک دیوارِ انسانی
احساس جوشانم در آغوش تو میرا شد
عادت به هم کردند رود و سدّ سیمانی
من روح بی آلایش یک روستایی را
گم کردهام در ظلمت یک چشمِ تهرانی
لطفی ندارد صاف بودن مثل آیینه
وقتی به تصویرت نداری میل چندانی
دست مرا از بازیِ چشمم نمیخوانی
بیماری دل را سکوتت حادتر کرده
شاید که دیگر دیر باشد واژهدرمانی
آنقدر بیهوده زدم بر سینه سنگت را
در من فروپاشید یک دیوارِ انسانی
احساس جوشانم در آغوش تو میرا شد
عادت به هم کردند رود و سدّ سیمانی
من روح بی آلایش یک روستایی را
گم کردهام در ظلمت یک چشمِ تهرانی
لطفی ندارد صاف بودن مثل آیینه
وقتی به تصویرت نداری میل چندانی
۷۵۸
۲۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.