پارت ۸۱ آخرین تکه قلبم نویسنده izeinabii
#پارت_۸۱ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده #izeinabii
رمان آخرین تکه قلبم نوشته ی izeinabii
نیاز:
صلیب سردو توی دستام گرفتم ..ستشم تو ی گردنم بود..
درش اوردم.. خودش انداختش گردنم..
باورم نمیشد ..
اگه میدونستم بخاطر تو همچین اتفاقی براش میوفته هیچ نمیگرفتمش برات..
با دیدن دکتر دوییدم سمتش.
_آقای دکتر حالش چطوره؟
_فعلا نمیتونم نظری بدم تا عکس مغزش نیاد..وای شما دعا کنید بقول مادربزرگم دکتر دکترا خداست.
با رفتن دکتر به دیوار سرد تکیه دادم.
وای خدا...چرا؟؟چرا اگه قرار بود همش تنهام بزاره سرنوشت مارو باهم آشنا کرد؟؟
چرا خدا؟؟؟مگه من چقدر بدی کردم ..؟
منه دیوونه که دیگه نخواستم بشه مال من .. فقط خواستم حالش خوب باشه بدون من..
چرا خدا ..به صورت زخمیش و به دستگاه متصل شده اش نگاه کردم.. دلم طاقت نمیاورد اینجا..
کاس میتونستم دستتو بگیرم..
عین یه آدمی که هیچی واسه از دست دادن نداره زدم بیرون و دستمو واسه تاکسی زرد رنگی دراز کردم.
آدرس کافه همیشگی مونو دادم.
وارد کافه شدم و همون جای همیشگیمون نشستم.
اشکم در اومد با دیدن جای خالیش..
_یاد اولین باری که براش تولد گرفتم افتادم..
آهنگ لعنتی که وقتی داشت رانندگی میکرد و یه چشمش به من و یه چشمش یه به روبه روش بود درحال پخش شدن بود.
_هواسم نیست شدی همه کس من.. هواسم نیست تویی دلواپس من.. هواسم نیست..
درحالی که سرمو گذاشتم روی میز.. دستمو کردم توی جیبم و کیف پولمو دراوردم.
با دیدن عکس دو نفرمون اشکم درومد..
_لبمو گذاشتم روی عکسش..
_یادته نیما؟سرم روی پات بود و لبمو غنچه کردم که توام خواستی بیای و مثه همیشه بوسم کنی اما چون خطرناک بود نتونستی .. و من سرمو آوردم بالا و بوست کردم.بادته؟؟قبلشو.. کلی کار کردم که سوپزایز شی ؟؟یادته؟حالا کی برد ؟من یا تو؟د لعنتی منو تو توی یه تیم بودیم رقیب نبودیم که..
یه قطره اشکم افتاد روی صورتش عوسو چسبوندم یه قلبم..
_بهت حق نمیدم بری .. توعه لعنتی حالا که منو وابسته و عاشق خودت کردی نمیتونی بری..
_دلم تنگه برا اون ناراحت شدنات..از جنس اون روزا که بهت گفتم برا تولدت پول ندارم که کادو بخرم واست و تو ناراحت شدی و به روی منو خودت نیاوردی!
خندیدم و گفتم:
_درحالی که من یک ماه پیش کادوت رو برات خریده بودم..بوس اون گل لعنتی که با چه استرسی برات خریدم..و اون کبک شکلاتی که اسمت روش حک شده بود.. و شمع نوزده سالگیت..
_میمیرم بگیر به من احساستو.. میمیرم میمیرم...
چشمامو بستم تا برم به اون شبی که بعد از تولدت توی ماشین وقتی سرم روی پات بود این آهنگو همخوانی کردی برام..
_هواست نیست که شدی همه کس من نیاز..
منم همراهیت کردم یادته؟
به منوی لعنتی خیره شدم.. چیپس و پنیر لعنتی.. اگه زهر بزارن جلوم میخورم اما چیپس و پنیری که تو نباشی بزاری دهنم و نه..
رمان آخرین تکه قلبم نوشته ی izeinabii
نیاز:
صلیب سردو توی دستام گرفتم ..ستشم تو ی گردنم بود..
درش اوردم.. خودش انداختش گردنم..
باورم نمیشد ..
اگه میدونستم بخاطر تو همچین اتفاقی براش میوفته هیچ نمیگرفتمش برات..
با دیدن دکتر دوییدم سمتش.
_آقای دکتر حالش چطوره؟
_فعلا نمیتونم نظری بدم تا عکس مغزش نیاد..وای شما دعا کنید بقول مادربزرگم دکتر دکترا خداست.
با رفتن دکتر به دیوار سرد تکیه دادم.
وای خدا...چرا؟؟چرا اگه قرار بود همش تنهام بزاره سرنوشت مارو باهم آشنا کرد؟؟
چرا خدا؟؟؟مگه من چقدر بدی کردم ..؟
منه دیوونه که دیگه نخواستم بشه مال من .. فقط خواستم حالش خوب باشه بدون من..
چرا خدا ..به صورت زخمیش و به دستگاه متصل شده اش نگاه کردم.. دلم طاقت نمیاورد اینجا..
کاس میتونستم دستتو بگیرم..
عین یه آدمی که هیچی واسه از دست دادن نداره زدم بیرون و دستمو واسه تاکسی زرد رنگی دراز کردم.
آدرس کافه همیشگی مونو دادم.
وارد کافه شدم و همون جای همیشگیمون نشستم.
اشکم در اومد با دیدن جای خالیش..
_یاد اولین باری که براش تولد گرفتم افتادم..
آهنگ لعنتی که وقتی داشت رانندگی میکرد و یه چشمش به من و یه چشمش یه به روبه روش بود درحال پخش شدن بود.
_هواسم نیست شدی همه کس من.. هواسم نیست تویی دلواپس من.. هواسم نیست..
درحالی که سرمو گذاشتم روی میز.. دستمو کردم توی جیبم و کیف پولمو دراوردم.
با دیدن عکس دو نفرمون اشکم درومد..
_لبمو گذاشتم روی عکسش..
_یادته نیما؟سرم روی پات بود و لبمو غنچه کردم که توام خواستی بیای و مثه همیشه بوسم کنی اما چون خطرناک بود نتونستی .. و من سرمو آوردم بالا و بوست کردم.بادته؟؟قبلشو.. کلی کار کردم که سوپزایز شی ؟؟یادته؟حالا کی برد ؟من یا تو؟د لعنتی منو تو توی یه تیم بودیم رقیب نبودیم که..
یه قطره اشکم افتاد روی صورتش عوسو چسبوندم یه قلبم..
_بهت حق نمیدم بری .. توعه لعنتی حالا که منو وابسته و عاشق خودت کردی نمیتونی بری..
_دلم تنگه برا اون ناراحت شدنات..از جنس اون روزا که بهت گفتم برا تولدت پول ندارم که کادو بخرم واست و تو ناراحت شدی و به روی منو خودت نیاوردی!
خندیدم و گفتم:
_درحالی که من یک ماه پیش کادوت رو برات خریده بودم..بوس اون گل لعنتی که با چه استرسی برات خریدم..و اون کبک شکلاتی که اسمت روش حک شده بود.. و شمع نوزده سالگیت..
_میمیرم بگیر به من احساستو.. میمیرم میمیرم...
چشمامو بستم تا برم به اون شبی که بعد از تولدت توی ماشین وقتی سرم روی پات بود این آهنگو همخوانی کردی برام..
_هواست نیست که شدی همه کس من نیاز..
منم همراهیت کردم یادته؟
به منوی لعنتی خیره شدم.. چیپس و پنیر لعنتی.. اگه زهر بزارن جلوم میخورم اما چیپس و پنیری که تو نباشی بزاری دهنم و نه..
۱۰۱.۶k
۲۳ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.