پارت ۸۲ آخرین تکه قلبم نویسندهizeinabii
#پارت_۸۲ #آخرین_تکه_قلبم نویسندهizeinabii
نیاز:
بی قرار کوچه ها رو قدم میزدم سرمای آذر ماه بدجور میزد به گوشم و پوستم از شدت سرما سر شده بود
یهو به خودم اومدم دیدم همون کوچه ام که اولین بار قرار گذاشتیم.
واسه اولین بار دیدمش و مهرش به دل بی صاحابم افتاد.
بارون نم نم میخورد تو صورتم و صورت من از نم اشک و قطره های بارون خیس بود.
*لحظه ی بغص نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
زیر باران که به من زل بزنی،میفهمی
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است*
خنده هاش آخ که خنده هاش ولی اون چیزی که حسابی دلبری کرد لپاش بود،چشماش،فقط چشمای خمار قهوه ای رنگش!
زمزمه کردم:
_همه چی تو دل منو برد لامذهب..دل و دینمو بردی با خنده های آغشته به عسلت..!
در خونه رو با کلید باز کردم.
هندونه توی حوض دلمو زد.. کی یلدا شد که من نفهمیدم؟
امسال یلدا خیلیا نبودن.. بابا.. نیما ام که خوابیده و ..
چشمام نم اشک به خودش گرفت.
کوله امو گذاشتم کنار میز . . مامانو صدا زدم .
صدای خنده هاشون گم شد توی هق هق من..
به اینجا عادت ندارم لعنتی...!
من امشب مثه بیشتر سالا باید خونه ی باباحاجی و اسپیکر به دست آهنگ های شاد بزارم،پس چیشد؟!
رفتم سراغ آلبومم دختری با موهای مصری کوتاهِ مشکی رنگ بغل بابا و مامانش و صفحه ی بعد دختر و پسری که ابروهای مشکی و چشمای قوه ای داشتند
اما من اینا نیستم اگه من اون دختر کوچولو و دختر نوجوونم پس اون پسره و بابا عه کجان؟!
من بدون عزیز ترینای زندگیم چرا توی دنیای تنها گرفتار شدم؟
با صدایی که به بیرون نره رو به خدا گفتم:
_خدایا مگه من توی زندگی قبلیم چه کارایی کردم که توی این زندگیم همش درد میکشم؟
سرم و گذاشتم روی بالش و خودمو جمع کردم.
کمی آروم شده بودم اما هنوز ای درد میسوختم.
بی اختیار شماره علی دوست نیما رو گرفتم.
_الو
_الو سلام نیازم دوست دختر
_اها شمایید زنداداش
_نیما حالش چطوره؟
_والا من همین الان بیمارستان بودم با دکترش حرف زدم گفت تا فردا که جواب آزمایشا و عکسا بیاد تشخیصشو اعلام میکنه!
تشکر کردم و با یه خداحافظ قطع کردم.
نشستم روی میز و نفس عمیقی کشیدم اما بازم نه
توی دلم آشوبی افتاد که فقط وقتی که مامور های گشت ارشاد میخواستن ببرمون افتاده بود توی دلم. فقط همون روز !
با یاد اون شب کزایی دهنم تلخ شد و بسرم تیر کشید از درد.
شقیقه ام به شدت میسوخت و من مثه معتادایی که مواد بهشون نرسیده خمار موادم بودم و مخدر من جدا از من معلوم نیست کجاست و منه بدبخت دچار کسی شدم که خودش هم توی وضعیت خوبی نیست!
الهی بمیرم که انقدر بی رحم ردت کردم،اما لعنتی هنوزم نمیدونم چرا رفتی!
چادر سفیدی که روی تاقچه گذاشته بودن مثل نور خورشید امیدی به دلم انداخت و تموم نا امیدیا توی یه لحظه از دلم انگاررخت بستن!
نیاز:
بی قرار کوچه ها رو قدم میزدم سرمای آذر ماه بدجور میزد به گوشم و پوستم از شدت سرما سر شده بود
یهو به خودم اومدم دیدم همون کوچه ام که اولین بار قرار گذاشتیم.
واسه اولین بار دیدمش و مهرش به دل بی صاحابم افتاد.
بارون نم نم میخورد تو صورتم و صورت من از نم اشک و قطره های بارون خیس بود.
*لحظه ی بغص نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
زیر باران که به من زل بزنی،میفهمی
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است*
خنده هاش آخ که خنده هاش ولی اون چیزی که حسابی دلبری کرد لپاش بود،چشماش،فقط چشمای خمار قهوه ای رنگش!
زمزمه کردم:
_همه چی تو دل منو برد لامذهب..دل و دینمو بردی با خنده های آغشته به عسلت..!
در خونه رو با کلید باز کردم.
هندونه توی حوض دلمو زد.. کی یلدا شد که من نفهمیدم؟
امسال یلدا خیلیا نبودن.. بابا.. نیما ام که خوابیده و ..
چشمام نم اشک به خودش گرفت.
کوله امو گذاشتم کنار میز . . مامانو صدا زدم .
صدای خنده هاشون گم شد توی هق هق من..
به اینجا عادت ندارم لعنتی...!
من امشب مثه بیشتر سالا باید خونه ی باباحاجی و اسپیکر به دست آهنگ های شاد بزارم،پس چیشد؟!
رفتم سراغ آلبومم دختری با موهای مصری کوتاهِ مشکی رنگ بغل بابا و مامانش و صفحه ی بعد دختر و پسری که ابروهای مشکی و چشمای قوه ای داشتند
اما من اینا نیستم اگه من اون دختر کوچولو و دختر نوجوونم پس اون پسره و بابا عه کجان؟!
من بدون عزیز ترینای زندگیم چرا توی دنیای تنها گرفتار شدم؟
با صدایی که به بیرون نره رو به خدا گفتم:
_خدایا مگه من توی زندگی قبلیم چه کارایی کردم که توی این زندگیم همش درد میکشم؟
سرم و گذاشتم روی بالش و خودمو جمع کردم.
کمی آروم شده بودم اما هنوز ای درد میسوختم.
بی اختیار شماره علی دوست نیما رو گرفتم.
_الو
_الو سلام نیازم دوست دختر
_اها شمایید زنداداش
_نیما حالش چطوره؟
_والا من همین الان بیمارستان بودم با دکترش حرف زدم گفت تا فردا که جواب آزمایشا و عکسا بیاد تشخیصشو اعلام میکنه!
تشکر کردم و با یه خداحافظ قطع کردم.
نشستم روی میز و نفس عمیقی کشیدم اما بازم نه
توی دلم آشوبی افتاد که فقط وقتی که مامور های گشت ارشاد میخواستن ببرمون افتاده بود توی دلم. فقط همون روز !
با یاد اون شب کزایی دهنم تلخ شد و بسرم تیر کشید از درد.
شقیقه ام به شدت میسوخت و من مثه معتادایی که مواد بهشون نرسیده خمار موادم بودم و مخدر من جدا از من معلوم نیست کجاست و منه بدبخت دچار کسی شدم که خودش هم توی وضعیت خوبی نیست!
الهی بمیرم که انقدر بی رحم ردت کردم،اما لعنتی هنوزم نمیدونم چرا رفتی!
چادر سفیدی که روی تاقچه گذاشته بودن مثل نور خورشید امیدی به دلم انداخت و تموم نا امیدیا توی یه لحظه از دلم انگاررخت بستن!
۲۴۱.۶k
۰۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.