رمان دخترای شیطون
رمان دخترای شیطون
پادت_۶۰
اراد:خوب قربونت برم داره واسه ما قیافه میگیره الان ارمانو ببین همش از صبح سرپا بوده تا الان ببین چه سرحاله
به ارمان نگاه کردم دیدم داره چرت میزنه
اراد:خوب یکم خستست
من:بله صد البته
اراد:رزا
من:جانم
اراد:گوشیت شارژ پولی داره
من:چ..چرا
اراد:میخوام زنگ بزنم شارژ ندارم
من:شارژ برقی نداره خاموشه
اراد:ای بابا
من:حالا برای چی میخوای
اراد زد رو نوک بینیم
اراد:شما فضولی
من:هیییییی به من میگی فضول
اراد:نههه شما عشق مایید
خندیدم
اقا منوپهر:بچه ها جمع کنید بریم
من:هستین حالا
مامان ارزو:نه دخترم بریم اینجوری بهتره شما هم خسته اید بازم همدیگه رو میبینیم ایشالا روز قبل از عقدتون همه تو باغ منوچهر جمع میشیم
من:لطف دارین
پسرا پاشدن همه رفتیم جلوی در بدرقه
اراد تا دید کسی حواسش به ما نیست سریع یه ب*و*س*ی کوچیک رو ل*ب*مزد
اراد:فردا میبینمت خانمم
من:منم اقامون
ارادم رفت و ما به کمک همدیگه خونه رو حمع کردیم رفتیمبالا
اول ارایشمو پاک کردم و لباسامو در اوردم و خوابیدم رو تخت
به سه ندسیده خوابم برد
صبح خواب بودم حس کردم تخت تکون خورد وقتی برگشتم از تعجب دهنم باز مونده بود تا اومدم یه چیزی بگم.....
که انگشتشو گذاشت رو لبم
اراد:عشقم میدونم تعجب کردی ولی گوشیت که جواب نمیدی منم دل نگرانوبودم زود اومدم خونتون خوب شد بابا علی بیدار بود منو راه داد خونه وگرنه میمردم از نگرانی اومدم بالا که دیدم مثل فرشته ها خوابیدی
ل*ب*مو ب*و*سید و گفت
اراد:حالا فرشته کوچولو چرا پا نمیشه
همینجوری داشتمنگاش میکردم
من میمیرم اگ اراد نباشه
هیچ کس نمیتونه مارو از هم جدا کنه
اراد:خانمم
من:جون دل رزا عاشقتمارادم
رفتم تو بغلش
اراد موهامو نوازش کرد
اراد:دورت بگردم اتفاقی افتاده
من:نه زندگیم نه هیچ اتفاقی نیوفتاده
خودمو کشیدم بالا پیشونیشو ب*و*سیدم
من:ارادم پاشو بریم صبحونه بخوریم
اراد:خانم شکمو باید ازمایش بدیا
من:عه اره اصلا حواسم نبود خوب برو بیرون لباسامو عوض کنم
اراد:خوب عزیزم جلو خودم لباساتو عوض کن
با حرص گفتم
من:اراد
اراد:جان اراد
من:اراد پاشو برو بیرون
اراد:باسه بابا من رفتم
رفت بیرون
نمیدونم چرا دل اشوبه دارم
رفتممانتو شلوار و شال پوشیدم
بعد رفتمدستشویی مسواک زدمو اومدم بیرون
رفتمپایینکسی نبود
از در زدم بیرون سوار ماشین اراد شدم
اراد:اصلا میشینی تو ماشین بویه بهشت میاد
با مشت زدم به بازوش
من:زبون نریز راه بیوفت
تو راه نقدر خندیدیم که دل درد گرفتم
به ازمایشگاه رسیدیم پیاده شدم
از همون بچگیمم از امپول میترسیدم
من:اراد جونم
اراد:جون دلم
من:میشه خواستمخون بدم پیشم باشی
اراد:میترسی
سرمو انداختم پایین
من:خوب اره از همون بچگیم از امپول میترسیدم
پادت_۶۰
اراد:خوب قربونت برم داره واسه ما قیافه میگیره الان ارمانو ببین همش از صبح سرپا بوده تا الان ببین چه سرحاله
به ارمان نگاه کردم دیدم داره چرت میزنه
اراد:خوب یکم خستست
من:بله صد البته
اراد:رزا
من:جانم
اراد:گوشیت شارژ پولی داره
من:چ..چرا
اراد:میخوام زنگ بزنم شارژ ندارم
من:شارژ برقی نداره خاموشه
اراد:ای بابا
من:حالا برای چی میخوای
اراد زد رو نوک بینیم
اراد:شما فضولی
من:هیییییی به من میگی فضول
اراد:نههه شما عشق مایید
خندیدم
اقا منوپهر:بچه ها جمع کنید بریم
من:هستین حالا
مامان ارزو:نه دخترم بریم اینجوری بهتره شما هم خسته اید بازم همدیگه رو میبینیم ایشالا روز قبل از عقدتون همه تو باغ منوچهر جمع میشیم
من:لطف دارین
پسرا پاشدن همه رفتیم جلوی در بدرقه
اراد تا دید کسی حواسش به ما نیست سریع یه ب*و*س*ی کوچیک رو ل*ب*مزد
اراد:فردا میبینمت خانمم
من:منم اقامون
ارادم رفت و ما به کمک همدیگه خونه رو حمع کردیم رفتیمبالا
اول ارایشمو پاک کردم و لباسامو در اوردم و خوابیدم رو تخت
به سه ندسیده خوابم برد
صبح خواب بودم حس کردم تخت تکون خورد وقتی برگشتم از تعجب دهنم باز مونده بود تا اومدم یه چیزی بگم.....
که انگشتشو گذاشت رو لبم
اراد:عشقم میدونم تعجب کردی ولی گوشیت که جواب نمیدی منم دل نگرانوبودم زود اومدم خونتون خوب شد بابا علی بیدار بود منو راه داد خونه وگرنه میمردم از نگرانی اومدم بالا که دیدم مثل فرشته ها خوابیدی
ل*ب*مو ب*و*سید و گفت
اراد:حالا فرشته کوچولو چرا پا نمیشه
همینجوری داشتمنگاش میکردم
من میمیرم اگ اراد نباشه
هیچ کس نمیتونه مارو از هم جدا کنه
اراد:خانمم
من:جون دل رزا عاشقتمارادم
رفتم تو بغلش
اراد موهامو نوازش کرد
اراد:دورت بگردم اتفاقی افتاده
من:نه زندگیم نه هیچ اتفاقی نیوفتاده
خودمو کشیدم بالا پیشونیشو ب*و*سیدم
من:ارادم پاشو بریم صبحونه بخوریم
اراد:خانم شکمو باید ازمایش بدیا
من:عه اره اصلا حواسم نبود خوب برو بیرون لباسامو عوض کنم
اراد:خوب عزیزم جلو خودم لباساتو عوض کن
با حرص گفتم
من:اراد
اراد:جان اراد
من:اراد پاشو برو بیرون
اراد:باسه بابا من رفتم
رفت بیرون
نمیدونم چرا دل اشوبه دارم
رفتممانتو شلوار و شال پوشیدم
بعد رفتمدستشویی مسواک زدمو اومدم بیرون
رفتمپایینکسی نبود
از در زدم بیرون سوار ماشین اراد شدم
اراد:اصلا میشینی تو ماشین بویه بهشت میاد
با مشت زدم به بازوش
من:زبون نریز راه بیوفت
تو راه نقدر خندیدیم که دل درد گرفتم
به ازمایشگاه رسیدیم پیاده شدم
از همون بچگیمم از امپول میترسیدم
من:اراد جونم
اراد:جون دلم
من:میشه خواستمخون بدم پیشم باشی
اراد:میترسی
سرمو انداختم پایین
من:خوب اره از همون بچگیم از امپول میترسیدم
۸۷.۹k
۱۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.