💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــق...
پارت 143
نیلوفر :
خونه ای مهردادخونه ای آرامبخش بودکه باعث شد وایسم وبا دقت وسایلشو نگاه کنم یه سالن بزرگ با دو دست مبلمان کلاسیک خوش رنگ بنفش وطوسی ترکیب رنگ بندی خونه وسایلش خیلی جالب بود حتا آشپزخونه اشم بیشتر وسایلش بنفش بود
- نمی شینی استراحت کنی
نشستم رومبل مامان گفت : حمام کجاست پسرم یه دوش بگیرم یکم سردرد دارم
مهرداد به آخر سالن اشاره کرد که یه در بود ومحسن رفته بود اونجا
مهرداد رفتن مامان رو نگاه کردوگفت : چیزی می خوری
- تشنمه
رفت طرف آشپزخونه منم بلند شدم وباهاش رفتم تو آشپزخونه
- خونه ات قشنگه
از شیشه ای رو کانتر برام آب ریخت وگفت : چشات قشنگ می بینه قابلت رو نداره
- مرسی تقریبا شبیه اون خونه ای هست که دزفول داری
لیوان آب رو گذاشت رو کانتر وگفت : میشه انقدر گذشته رو به یادم نیاری
نگاش کردم وتازه فهمیدم چی گفتم بخدا که دست خودم نبود شرمنده سرمو پایین انداختم
مهرداد : آبت رو بخور
لیوان رو برداشتم ونگاش کردم از آشپزخونه رفت بیرون آب که خوردم یکی یکی در کابینت ها رو باز کردم ونگاه کردم مثله یه خونه ای تازه عروس همع چی داشت وهمه چی تمیز بود وبرق
- چیزی می خوای
برگشتم ونگاش کردم وگفتم : نه
سوالی وحق به جانب نگام کردگفتم : اگه کمکی از دستم بربیاد انجام بدم
مهرداد : مرسی تو جایی رو بلد نیستی
- چرا همه رو یاد گرفتم
خندش گرفت وگفت : آها...چرا انقدر کنجکاوی
- هیچی همینجوری من باید کجا لباسمو عوض کنم ؟
مهرداد به همون دری اشاره کرد که مامان رفته بود وگفت : اونجا دوتا اتاق هست سرویس بهداشتی
- پس این در چیه ؟
مهرداد : اینم سرویس بهداشتیه
- خیلی بزرگ نیست واسه یه نفر
شونه بالا انداخت وگفت : نه
- سوئیچ ماشینت رو میدی می خوام لباس هام رو بیارم
مهرداد : خودمم میام محسن گفته لباس می خواد
- بیداره
مهرداد: آره گفت دوش می گیره می خوابه
با هم رفتیم پایین مهرداد چمدونای محسن ومامان رو برد ولی من زورم نمی رسید مال خودم رو ببرم همون کنار ماشین وایسادم تا مهرداد اومد
مهرداد:نتونستی بیاری
- نه
وقتی دید در واحد پایینی رو نگاه می کنم گفت : بیا ببین
نگاش کردم واصلا کم نیاوردم وباااش رفتم تو خونه اصلا شبیه بالا نبود یه سالن ویه آشپزخونه ودوتا خواب که درهاشون تو سالن باز می شد
- بالا قشنگتره
رفتم کنار وسیله ای که ملافه کشیده بود روش ومهرداد رو نگاه کردم به در تکیه داده بود وگفت : دوست داری ببینش
ملافه رو کشیدم وماتم برد یه نقاشی خیلی قشنگ از مهرداد نگاش کردم وزیر تابلو که نوشته بود پیمان رو خوندم
مهرداد: پیمان دوستمه
- خیلی قشنگ کشیده
لبخند کمرنگی زدوگفت : کنجکاویت برطرف شد
- اهوووممم
سرشو تکون داد وگفت : در رو ببند
خودش رفت
عشــــــق...
پارت 143
نیلوفر :
خونه ای مهردادخونه ای آرامبخش بودکه باعث شد وایسم وبا دقت وسایلشو نگاه کنم یه سالن بزرگ با دو دست مبلمان کلاسیک خوش رنگ بنفش وطوسی ترکیب رنگ بندی خونه وسایلش خیلی جالب بود حتا آشپزخونه اشم بیشتر وسایلش بنفش بود
- نمی شینی استراحت کنی
نشستم رومبل مامان گفت : حمام کجاست پسرم یه دوش بگیرم یکم سردرد دارم
مهرداد به آخر سالن اشاره کرد که یه در بود ومحسن رفته بود اونجا
مهرداد رفتن مامان رو نگاه کردوگفت : چیزی می خوری
- تشنمه
رفت طرف آشپزخونه منم بلند شدم وباهاش رفتم تو آشپزخونه
- خونه ات قشنگه
از شیشه ای رو کانتر برام آب ریخت وگفت : چشات قشنگ می بینه قابلت رو نداره
- مرسی تقریبا شبیه اون خونه ای هست که دزفول داری
لیوان آب رو گذاشت رو کانتر وگفت : میشه انقدر گذشته رو به یادم نیاری
نگاش کردم وتازه فهمیدم چی گفتم بخدا که دست خودم نبود شرمنده سرمو پایین انداختم
مهرداد : آبت رو بخور
لیوان رو برداشتم ونگاش کردم از آشپزخونه رفت بیرون آب که خوردم یکی یکی در کابینت ها رو باز کردم ونگاه کردم مثله یه خونه ای تازه عروس همع چی داشت وهمه چی تمیز بود وبرق
- چیزی می خوای
برگشتم ونگاش کردم وگفتم : نه
سوالی وحق به جانب نگام کردگفتم : اگه کمکی از دستم بربیاد انجام بدم
مهرداد : مرسی تو جایی رو بلد نیستی
- چرا همه رو یاد گرفتم
خندش گرفت وگفت : آها...چرا انقدر کنجکاوی
- هیچی همینجوری من باید کجا لباسمو عوض کنم ؟
مهرداد به همون دری اشاره کرد که مامان رفته بود وگفت : اونجا دوتا اتاق هست سرویس بهداشتی
- پس این در چیه ؟
مهرداد : اینم سرویس بهداشتیه
- خیلی بزرگ نیست واسه یه نفر
شونه بالا انداخت وگفت : نه
- سوئیچ ماشینت رو میدی می خوام لباس هام رو بیارم
مهرداد : خودمم میام محسن گفته لباس می خواد
- بیداره
مهرداد: آره گفت دوش می گیره می خوابه
با هم رفتیم پایین مهرداد چمدونای محسن ومامان رو برد ولی من زورم نمی رسید مال خودم رو ببرم همون کنار ماشین وایسادم تا مهرداد اومد
مهرداد:نتونستی بیاری
- نه
وقتی دید در واحد پایینی رو نگاه می کنم گفت : بیا ببین
نگاش کردم واصلا کم نیاوردم وباااش رفتم تو خونه اصلا شبیه بالا نبود یه سالن ویه آشپزخونه ودوتا خواب که درهاشون تو سالن باز می شد
- بالا قشنگتره
رفتم کنار وسیله ای که ملافه کشیده بود روش ومهرداد رو نگاه کردم به در تکیه داده بود وگفت : دوست داری ببینش
ملافه رو کشیدم وماتم برد یه نقاشی خیلی قشنگ از مهرداد نگاش کردم وزیر تابلو که نوشته بود پیمان رو خوندم
مهرداد: پیمان دوستمه
- خیلی قشنگ کشیده
لبخند کمرنگی زدوگفت : کنجکاویت برطرف شد
- اهوووممم
سرشو تکون داد وگفت : در رو ببند
خودش رفت
۱۰۲.۴k
۲۸ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.