💜 💜 💜 💜
💜 💜 💜 💜
عشــــــــق...
پارت 155
نیلوفر :
دلم نمی خواست اونو ببینم
رومو ازش برگردوندم
مامان موهام شونه زدوآروم گفت : چیزی می خوری
سرمو به نشونه ای نه تکون دادم
محسن آروم گفت : میشه با نیلوفر حرف بزنم
مامان نگاهم کردوگفت : آره
مامان رفت ومحسن اومد کنارتخت وگفت : دوهفته است یک کلام حرف نزدی ...نیلوفر..معذرت می خوام
غلط کردم پشیمونم ...بخدا پشیمونم ...حرف بزن نیلوفر ...به چه زبونی بگم پشیمونم اگه تو رو هم از دست بدم می میرم
نگاهش کردم ورومو برگردوندم
محسن : اون یه دوستی چند ماهه بود قسم می خورم دیگه تکرارنکنم ...نیلوفر ببخشم التماست می کنم
دستامو گرفت دستامو کشیدم
محسن : انقداز من متنفری ؟
جوابش رو ندادم
آروم گفت : مهرداد رو بستری کرده بودن ..حالش بد شده بود ...داشت می...مرد...فکر کرد ...
برگشتم نگاش کردم وگفتم : کاش می مردم
نفس عمیقی کشید وگفت : منم می میرم
پوزخندی بهش زدم
محسن : حق داری هر چی بگی حق داری
آروم از اتاق رفت بیرون از تخت اومدم پایین گیج بودم رفتم کنار روشویی وآب زدم به صورتم ورفتم رو صندلی نشستم مامان اومد تو اتاق وگفت : بهتری دخترم
- خوبم
اومد کنارم تو سرمو بوسید وگفت : این دوسه هفته مردم وزنده شدم قربونت بشم مامان
- مامان
مامان : جونم دخترم
- خستم می خوام از اینجا بریم
مامان شالی سرم انداختوگفت : فردا مرخص میشی عزیزم یکم تحمل کن
واسه ام غذا آورد به زور چند لقمه خوردم ورفتم رو تخت دراز کشیدم وکم کم خوابم برد
- سخته تواین حال ببینمش
دستی تو موهام کشیده شد چشامو آروم باز کردم یه دکتر بالا سرم بود لبخندی زدوگفت : سلام دخترم خوبی
یه دکتر مرد که متعجب نگاش کردم دوباره لبخند زدوگفت : خوب نیلوفر خانم حالتون چطوره
دستامو گرفت آورد بالا وگفت : همینجوری نگه اشون دار
نتونستم ودستام اومد پایین یه چیزی تو پرونده ام نوشت وگفت : خوب وضعیت جسمی ات چندان جالب نیست
یه کارت درآورد وگفت : این ودکتر...
عشــــــــق...
پارت 155
نیلوفر :
دلم نمی خواست اونو ببینم
رومو ازش برگردوندم
مامان موهام شونه زدوآروم گفت : چیزی می خوری
سرمو به نشونه ای نه تکون دادم
محسن آروم گفت : میشه با نیلوفر حرف بزنم
مامان نگاهم کردوگفت : آره
مامان رفت ومحسن اومد کنارتخت وگفت : دوهفته است یک کلام حرف نزدی ...نیلوفر..معذرت می خوام
غلط کردم پشیمونم ...بخدا پشیمونم ...حرف بزن نیلوفر ...به چه زبونی بگم پشیمونم اگه تو رو هم از دست بدم می میرم
نگاهش کردم ورومو برگردوندم
محسن : اون یه دوستی چند ماهه بود قسم می خورم دیگه تکرارنکنم ...نیلوفر ببخشم التماست می کنم
دستامو گرفت دستامو کشیدم
محسن : انقداز من متنفری ؟
جوابش رو ندادم
آروم گفت : مهرداد رو بستری کرده بودن ..حالش بد شده بود ...داشت می...مرد...فکر کرد ...
برگشتم نگاش کردم وگفتم : کاش می مردم
نفس عمیقی کشید وگفت : منم می میرم
پوزخندی بهش زدم
محسن : حق داری هر چی بگی حق داری
آروم از اتاق رفت بیرون از تخت اومدم پایین گیج بودم رفتم کنار روشویی وآب زدم به صورتم ورفتم رو صندلی نشستم مامان اومد تو اتاق وگفت : بهتری دخترم
- خوبم
اومد کنارم تو سرمو بوسید وگفت : این دوسه هفته مردم وزنده شدم قربونت بشم مامان
- مامان
مامان : جونم دخترم
- خستم می خوام از اینجا بریم
مامان شالی سرم انداختوگفت : فردا مرخص میشی عزیزم یکم تحمل کن
واسه ام غذا آورد به زور چند لقمه خوردم ورفتم رو تخت دراز کشیدم وکم کم خوابم برد
- سخته تواین حال ببینمش
دستی تو موهام کشیده شد چشامو آروم باز کردم یه دکتر بالا سرم بود لبخندی زدوگفت : سلام دخترم خوبی
یه دکتر مرد که متعجب نگاش کردم دوباره لبخند زدوگفت : خوب نیلوفر خانم حالتون چطوره
دستامو گرفت آورد بالا وگفت : همینجوری نگه اشون دار
نتونستم ودستام اومد پایین یه چیزی تو پرونده ام نوشت وگفت : خوب وضعیت جسمی ات چندان جالب نیست
یه کارت درآورد وگفت : این ودکتر...
۶۹.۰k
۰۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.