71
#71
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: ممنون عزیزم
نیکا: نشستم کنار ارسلان و یابام کلی حرف زدیم
که ایفون به صدا در اومد
من باز میکنم
رفتم دیدم مامان ارسلانه در باز کردم و اومد تو حیاط خونمون و بعد رسید به در منم درو باز کردم
سلام مامی
مامان ار: سلام بر دختر گلم خوبی
نیکا: مرسی بفرمایید
مامان ار: ممنون
رفتم داخل و یه مردو کنار ارسلان دیدم
س سلام
بابای نی: بلند شدم
سلام
ارسلان: سلام مامان
مامان ار: سلام پسرم
بابای نی: ارسلان مامانتون هستن
ارسلان: بله مامانمه
مامان بابای نیکا
مامان ار: اها از اشنایی باهاتون خشبختم
بابای ار: منم همینطور
مامان ار: من نیومدم بمونم نیکا عزیزم خاسم برم خونه دوستم که از اینجا رد شدم گفتم بیام بگم که امشبو بیاین خونه ما شماهم تشریف بیارید
بابای نی: چشم حتما
مامان ار: خب خدانگهدار
نیکا: مامی بمون یه چیز بیارم بخوری
مامان اذ: نه خشگلم باید برم شب میبنمت
نیکا: باشع خدافظ
مامان ارسلان رف بایامم با ارسلان رفتن که خونه بابامو نشون بده منم تنها تو خونه بودم که نبم ساعت بعد ارسلان اومد
سلام
ارسلان: سلام نفس
نیکا: بابام خشش اومد
ارسلان: ارع
رفتم کنارش نشستم
نیکا
نیکا: جانم
ارسلان: خب الان یه مدت از عروسیمون میگذره تقریبا 5 ماهی هس
نیکا: خب
ارسلان: چیز من میخامممم
نیکا: چی
ارسلان: بده
نیکا؛ ارسلان چی بدم
ارسلان: لب
نیکا: وای خدا گفتم چی میخای 😪
ارسلان: خب اونم بدی من راضیم
نیکا: ارسلاننننن(بادندون غره)
ارسلان: خب لبببب
نیکا: نمیخام
ارسلان: خودت گفتی بعد ازدواج یادت رف
نیکا: توهم زدی من نگفتم
ارسلان: عهههه باشه باشه
بلند شدم و رفتم توی یکی عه اتاقا و درو قفل کردم
نبکا: به من چه حالا مبخاد قهر کنه شب کخ باید بریم مهمونی خودش رام میشه
60 تا کام👽طولانی بوداااا😂
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: ممنون عزیزم
نیکا: نشستم کنار ارسلان و یابام کلی حرف زدیم
که ایفون به صدا در اومد
من باز میکنم
رفتم دیدم مامان ارسلانه در باز کردم و اومد تو حیاط خونمون و بعد رسید به در منم درو باز کردم
سلام مامی
مامان ار: سلام بر دختر گلم خوبی
نیکا: مرسی بفرمایید
مامان ار: ممنون
رفتم داخل و یه مردو کنار ارسلان دیدم
س سلام
بابای نی: بلند شدم
سلام
ارسلان: سلام مامان
مامان ار: سلام پسرم
بابای نی: ارسلان مامانتون هستن
ارسلان: بله مامانمه
مامان بابای نیکا
مامان ار: اها از اشنایی باهاتون خشبختم
بابای ار: منم همینطور
مامان ار: من نیومدم بمونم نیکا عزیزم خاسم برم خونه دوستم که از اینجا رد شدم گفتم بیام بگم که امشبو بیاین خونه ما شماهم تشریف بیارید
بابای نی: چشم حتما
مامان ار: خب خدانگهدار
نیکا: مامی بمون یه چیز بیارم بخوری
مامان اذ: نه خشگلم باید برم شب میبنمت
نیکا: باشع خدافظ
مامان ارسلان رف بایامم با ارسلان رفتن که خونه بابامو نشون بده منم تنها تو خونه بودم که نبم ساعت بعد ارسلان اومد
سلام
ارسلان: سلام نفس
نیکا: بابام خشش اومد
ارسلان: ارع
رفتم کنارش نشستم
نیکا
نیکا: جانم
ارسلان: خب الان یه مدت از عروسیمون میگذره تقریبا 5 ماهی هس
نیکا: خب
ارسلان: چیز من میخامممم
نیکا: چی
ارسلان: بده
نیکا؛ ارسلان چی بدم
ارسلان: لب
نیکا: وای خدا گفتم چی میخای 😪
ارسلان: خب اونم بدی من راضیم
نیکا: ارسلاننننن(بادندون غره)
ارسلان: خب لبببب
نیکا: نمیخام
ارسلان: خودت گفتی بعد ازدواج یادت رف
نیکا: توهم زدی من نگفتم
ارسلان: عهههه باشه باشه
بلند شدم و رفتم توی یکی عه اتاقا و درو قفل کردم
نبکا: به من چه حالا مبخاد قهر کنه شب کخ باید بریم مهمونی خودش رام میشه
60 تا کام👽طولانی بوداااا😂
۵۳.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.