𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...13
+چی؟ چی میخوای؟
-بهم مهلت بده تا خودمو بهت ثابت کنم...قول میدم فرار نکنم...اصلا خودتم کنارم باش...
ماریا نفس عمیقی کشید و سرشو بین دستاش محاصره کرد
به تهیونگ نگاه کرد...چهره ی تهیونگ نشون میداد که تو ذهنش چیه
اب دهنشو قورت داد و لبشو تر کرد
حالا باید سخت ترین کار دنیا رو انجام میداد
راضی کردن تهیونگ!
لبشو به گوش تهیونگ نزدیک کرد و با تردید گفت:
+تـ..تهیونگ میتونیم یکم حرف بزنیم
تهیونگ نفسشو حرصی بیرون داد
سرشو به نشونه ی تایید تکان داد
لبخند محو ماریا به چشم جونگکوکی که تا الان خیره به چهره ی ماریا بود اومد
همون لبخند کافی بود تا دل جونگکوک کورسوی امیدی رو به خودش ببینه!
ماریا دست تهیونگ رو کشید و باهم دیگه به سمت اتاق رفتن
قلب جونگکوک محکم تر از هر وقت دیگه ای میزد و خیره به در منتظر اون دونفر بود
ماریا از تمام روش هایی که میتونست استفاده کرد تا تهیونگ رو راضی کنه
اما فایده ی چندانی نداشت
تنها یه راه براش مونده بود...نقطه ضعف تهیونگ که اگر از اون استفاده میکرد شاید میتونست راضیش کنه
تمام خاطرات بدی که از خانوادش به یاد داشته تمام دعوا هایی که با تهیونگ کرده و گریه اشو تو دلش دفن کرده بود تا غرورشو حفظ کنه
همه ی اونا رو تصور کرد
به صورت اخمالو تهیونگ زل زد
اشک هاش نمیومد...انگار دل این دختر از سنگ بود.برای یه لحظه اون شب رو به یادش اورد
شبی که توسط مادرش ترد شد
التماس هاش رو به یاد اورد
بی توجهی مادرشو به یاد اورد
ترک شدن توسط مهم ترین ادم زندگیت مثل این میمونه که روی خودت بنزین بریزی
برای اینکه فقط اونی که دوسش داریو بترسونی...اما خودش بیاد و کبریت روشن کنه و بسوزونتت
اتیشی که مادر ماریا تو قلبش روشن کرده بود شعله ور تر شد و در جلد اشک از چشمای ماریا میریخت
شرط نداره❤اگه بتونم یه پارت دیگه هم میزارم
اما شما هم حمایت کنید. لاو یووو❤❤❤
part...13
+چی؟ چی میخوای؟
-بهم مهلت بده تا خودمو بهت ثابت کنم...قول میدم فرار نکنم...اصلا خودتم کنارم باش...
ماریا نفس عمیقی کشید و سرشو بین دستاش محاصره کرد
به تهیونگ نگاه کرد...چهره ی تهیونگ نشون میداد که تو ذهنش چیه
اب دهنشو قورت داد و لبشو تر کرد
حالا باید سخت ترین کار دنیا رو انجام میداد
راضی کردن تهیونگ!
لبشو به گوش تهیونگ نزدیک کرد و با تردید گفت:
+تـ..تهیونگ میتونیم یکم حرف بزنیم
تهیونگ نفسشو حرصی بیرون داد
سرشو به نشونه ی تایید تکان داد
لبخند محو ماریا به چشم جونگکوکی که تا الان خیره به چهره ی ماریا بود اومد
همون لبخند کافی بود تا دل جونگکوک کورسوی امیدی رو به خودش ببینه!
ماریا دست تهیونگ رو کشید و باهم دیگه به سمت اتاق رفتن
قلب جونگکوک محکم تر از هر وقت دیگه ای میزد و خیره به در منتظر اون دونفر بود
ماریا از تمام روش هایی که میتونست استفاده کرد تا تهیونگ رو راضی کنه
اما فایده ی چندانی نداشت
تنها یه راه براش مونده بود...نقطه ضعف تهیونگ که اگر از اون استفاده میکرد شاید میتونست راضیش کنه
تمام خاطرات بدی که از خانوادش به یاد داشته تمام دعوا هایی که با تهیونگ کرده و گریه اشو تو دلش دفن کرده بود تا غرورشو حفظ کنه
همه ی اونا رو تصور کرد
به صورت اخمالو تهیونگ زل زد
اشک هاش نمیومد...انگار دل این دختر از سنگ بود.برای یه لحظه اون شب رو به یادش اورد
شبی که توسط مادرش ترد شد
التماس هاش رو به یاد اورد
بی توجهی مادرشو به یاد اورد
ترک شدن توسط مهم ترین ادم زندگیت مثل این میمونه که روی خودت بنزین بریزی
برای اینکه فقط اونی که دوسش داریو بترسونی...اما خودش بیاد و کبریت روشن کنه و بسوزونتت
اتیشی که مادر ماریا تو قلبش روشن کرده بود شعله ور تر شد و در جلد اشک از چشمای ماریا میریخت
شرط نداره❤اگه بتونم یه پارت دیگه هم میزارم
اما شما هم حمایت کنید. لاو یووو❤❤❤
۱۴.۱k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.