𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...14
تهیونگ تاحالا عشقشو تو این حال ندیده بود
یعنی چقدر میتونه این پرونده براش مهم باشه که اینکارو کنه؟
ماریا با چشم های تر جوری به تهیونگ نگاه میکرد که دل دشمن رو هم به رحم میاورد
چه برسه به تهیونگی که حاضر بود هرکاری برای ماریا انجام بده
بغض گلوی ماریا رو چنگ میزد...قرار بود فقط اشک های ساختگی بریزه اما انگار اون اشک ها از ته قلبش اومده بود و کاملا واقعی خودشو به نمایش میذاشت
چیزی نمونده بود تا تهیونگم بغض کنه که
سریع به خودش اومد و ماریا رو تو اغوشش گرفت
با صدایی که لرزش داشت گفت
_هرگز...! هرگز برای چیزی گریه نکن! هر قطره اشک تو مثل قطره های مذاب میریزه روی قلبم....میخوای که موافقت کنم؟ باشه انجامش بده...اما یه شرطی داره..
ماریا رو از خودش جدا کرد و ادامه داد
_من به اون پسره اعتماد ندارم...پس خودمم باهاتون میام...نمیخوام عشقمو پیش اون الاف تنها بزارم
ماریا جوری که انگار بهش بستنی دادن با ذوق پرید بغل تهیونگ و لباشو روی لبای تهیونگ قرار داد
اولین بار بود که ماریا برای بوسیدن پیش قدم میشد و این حسابی تعجب تهیونگ رو برانگیخته بود
جونگکوک که فوضولیش گل کرده بود چند دقیقه کنار در ایستاده بود و میشه گفت نصف حرفای اونا رو شنیده بود
سریع از در دور شد و سرجای قبلیش نشست
ماریا و تهیونگ دست به دست هم بیرون اومدن و روبه روی جونگکوک نشستن
ماریا خواست که تصمیمشونو به جونگکوک بگه که با نگاه خشن و سرد تهیونگ ساکت شد
تهیونگ به مبل تکیه داد و با لحنی سرد گفت
_اجازه میدم که این ماموریتو باهم انجام بدید...اما..
-اما...چی؟
_اما اگه
استاپپپپپپ شرطارو برسونید بیبی هام
شرط: 22 لایک♡25 کامنت♡♡♡
part...14
تهیونگ تاحالا عشقشو تو این حال ندیده بود
یعنی چقدر میتونه این پرونده براش مهم باشه که اینکارو کنه؟
ماریا با چشم های تر جوری به تهیونگ نگاه میکرد که دل دشمن رو هم به رحم میاورد
چه برسه به تهیونگی که حاضر بود هرکاری برای ماریا انجام بده
بغض گلوی ماریا رو چنگ میزد...قرار بود فقط اشک های ساختگی بریزه اما انگار اون اشک ها از ته قلبش اومده بود و کاملا واقعی خودشو به نمایش میذاشت
چیزی نمونده بود تا تهیونگم بغض کنه که
سریع به خودش اومد و ماریا رو تو اغوشش گرفت
با صدایی که لرزش داشت گفت
_هرگز...! هرگز برای چیزی گریه نکن! هر قطره اشک تو مثل قطره های مذاب میریزه روی قلبم....میخوای که موافقت کنم؟ باشه انجامش بده...اما یه شرطی داره..
ماریا رو از خودش جدا کرد و ادامه داد
_من به اون پسره اعتماد ندارم...پس خودمم باهاتون میام...نمیخوام عشقمو پیش اون الاف تنها بزارم
ماریا جوری که انگار بهش بستنی دادن با ذوق پرید بغل تهیونگ و لباشو روی لبای تهیونگ قرار داد
اولین بار بود که ماریا برای بوسیدن پیش قدم میشد و این حسابی تعجب تهیونگ رو برانگیخته بود
جونگکوک که فوضولیش گل کرده بود چند دقیقه کنار در ایستاده بود و میشه گفت نصف حرفای اونا رو شنیده بود
سریع از در دور شد و سرجای قبلیش نشست
ماریا و تهیونگ دست به دست هم بیرون اومدن و روبه روی جونگکوک نشستن
ماریا خواست که تصمیمشونو به جونگکوک بگه که با نگاه خشن و سرد تهیونگ ساکت شد
تهیونگ به مبل تکیه داد و با لحنی سرد گفت
_اجازه میدم که این ماموریتو باهم انجام بدید...اما..
-اما...چی؟
_اما اگه
استاپپپپپپ شرطارو برسونید بیبی هام
شرط: 22 لایک♡25 کامنت♡♡♡
۱۰.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.