rejected P23
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
مشت دیگه ای توی صورت پسر خالی کرد.....
جونگین : میدونییییی؟.....میدونیییی چه حسی داشت ؟......من فقط ۱۰ سالم بود لعنتییییی
مشت دیگه به صورت پسرک خالی کرد و بعد فک پر از خون پسر رو توی دستاش گرفت
جونگین:من.......فقط میخواستم بچگی کنم....چرا بهمم اجازه ندادیییییی
دوباره مشت محکمی به صورت پسر زد که باعث شد با صندلی به سمت زمین پرت بشه و شروع کنه به بالا آوردن خون
(فلش بک به ۲ سال پیش)
پسری که حالا با ۱۵ سال سن سعی میکرد خرج خودش و مادر و پدر معتادشو در بیاره...خسته به خونه برگشت.
× چیشد؟.....تونستی پول قمار رو جور کنی ؟
مادرش در حالی که سیگار به دست توی چارچوب در ایستاده بود گفت
جونگین: فعلا نه
بی حس جواب داد
مادرش عصبی نگاهش کرد و سیگار رو از کنار لباش پایین آورد
× پس دقیقا داری چه غلطی میکنی ؟
جدی و عصبی ولی آروم گفت
پسر دوباره با همون لحن قبلی جواب داد
جونگین: چطور فک کردی با چند روز کار توی یک سوپر مارکت میشه گند کاری قمار تو و شوهرت رو جور کرد ها؟
زن پوزخندی زد
× اگر اینقدر بدرر نخوری پس از خونم گمشو بیرون
جونگین پوزخند غمگینی رو نسار زن روبه روش یا بهتر بگم مادرش کرد.
جونگین: ممنونم که بهم نشون دادی حتی خانواده ای برام وجود نداره
و بعد بدون ریز نگاهی دیگه به مادرش از خونه خارج شد.
.
هوا تاریک بود و توی کوچه پس کوچه ها بی هدف قدم میزد...فقط تنها چیزی که میخواست این بود که دیگه به اون خونه ی خراب شده که با حضور مادر و پدر سمیش بدتر از قبل شده بود، برنگرده
توی همین حال بود که با حس دستی روی شونش سریعاً به عقب برگشت.
با دیدن مردی نسبتاً قد بلند که پوششی سیاه داشت اما صورتش کاملاً مشخص بود...سر جاش ایستاد
جونگین: چیزی شده ؟
مرد با چشمای بیحس در حال برسی اجزای صورت پسرک بود
_ چوی سوبین......
نگاهش و به چشمان پسر داد
_ چوی سوبین رو میشناسی ؟
جونگین با شنیدن این اسم چشماش گشاد شد...اون پسر...فکرش رو نمیکرد دوباره هم اسمش رو بشنوه
جونگین: چ....چ....چی؟
مرد پوزخندی زد
_ میخوای کمکت کنم ازش انتقام بگیری ؟
هنوز توی شوک بود و نمیدونست چه جوابی باید بده
جونگین: منظورت چیه ؟
مرد دستشو از روی شونه ی پسر برداشت و با پوزخند نگاهش میکرد
_ میدونم چقدر دلت انتقام میخواد ........من کمکت میکنم
به شک افتادن وجود جونگین رو میشد کاملاً حس کرد
جونگین: تو کی هستی ؟
مرد پوزخندش رو کشیده تر کرد
_ یکی که قراره کمکت کنه
پوزخندش کمرنگ تر و کمرنگ تر شد
_ هوانگ هیونجین
#فیکشن
#هیونجین
مشت دیگه ای توی صورت پسر خالی کرد.....
جونگین : میدونییییی؟.....میدونیییی چه حسی داشت ؟......من فقط ۱۰ سالم بود لعنتییییی
مشت دیگه به صورت پسرک خالی کرد و بعد فک پر از خون پسر رو توی دستاش گرفت
جونگین:من.......فقط میخواستم بچگی کنم....چرا بهمم اجازه ندادیییییی
دوباره مشت محکمی به صورت پسر زد که باعث شد با صندلی به سمت زمین پرت بشه و شروع کنه به بالا آوردن خون
(فلش بک به ۲ سال پیش)
پسری که حالا با ۱۵ سال سن سعی میکرد خرج خودش و مادر و پدر معتادشو در بیاره...خسته به خونه برگشت.
× چیشد؟.....تونستی پول قمار رو جور کنی ؟
مادرش در حالی که سیگار به دست توی چارچوب در ایستاده بود گفت
جونگین: فعلا نه
بی حس جواب داد
مادرش عصبی نگاهش کرد و سیگار رو از کنار لباش پایین آورد
× پس دقیقا داری چه غلطی میکنی ؟
جدی و عصبی ولی آروم گفت
پسر دوباره با همون لحن قبلی جواب داد
جونگین: چطور فک کردی با چند روز کار توی یک سوپر مارکت میشه گند کاری قمار تو و شوهرت رو جور کرد ها؟
زن پوزخندی زد
× اگر اینقدر بدرر نخوری پس از خونم گمشو بیرون
جونگین پوزخند غمگینی رو نسار زن روبه روش یا بهتر بگم مادرش کرد.
جونگین: ممنونم که بهم نشون دادی حتی خانواده ای برام وجود نداره
و بعد بدون ریز نگاهی دیگه به مادرش از خونه خارج شد.
.
هوا تاریک بود و توی کوچه پس کوچه ها بی هدف قدم میزد...فقط تنها چیزی که میخواست این بود که دیگه به اون خونه ی خراب شده که با حضور مادر و پدر سمیش بدتر از قبل شده بود، برنگرده
توی همین حال بود که با حس دستی روی شونش سریعاً به عقب برگشت.
با دیدن مردی نسبتاً قد بلند که پوششی سیاه داشت اما صورتش کاملاً مشخص بود...سر جاش ایستاد
جونگین: چیزی شده ؟
مرد با چشمای بیحس در حال برسی اجزای صورت پسرک بود
_ چوی سوبین......
نگاهش و به چشمان پسر داد
_ چوی سوبین رو میشناسی ؟
جونگین با شنیدن این اسم چشماش گشاد شد...اون پسر...فکرش رو نمیکرد دوباره هم اسمش رو بشنوه
جونگین: چ....چ....چی؟
مرد پوزخندی زد
_ میخوای کمکت کنم ازش انتقام بگیری ؟
هنوز توی شوک بود و نمیدونست چه جوابی باید بده
جونگین: منظورت چیه ؟
مرد دستشو از روی شونه ی پسر برداشت و با پوزخند نگاهش میکرد
_ میدونم چقدر دلت انتقام میخواد ........من کمکت میکنم
به شک افتادن وجود جونگین رو میشد کاملاً حس کرد
جونگین: تو کی هستی ؟
مرد پوزخندش رو کشیده تر کرد
_ یکی که قراره کمکت کنه
پوزخندش کمرنگ تر و کمرنگ تر شد
_ هوانگ هیونجین
۱۲.۲k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.