(پارت۶۴)
بعد توی دلش گفت:(خدا میدونه امروز چه خبره)
جونگ کوک با ا/ت تماس گرفت...
ا/ت:الو؟
جونگ کوک:منم ا/ت میخواستم بگم یه کار خیلی مهم برام پیش اومده و هرچه زودتر باید برم!
ا/ت:ا...اتفاقی افتاده؟؟چیز مهمی نیست که نه؟؟
جونگ کوک:بعدا بهت زنگ میزنم.
بعد هم گوشی رو قطع کرد.
ا/ت:نکنه برای کسی اتفاقی افتاده باشه؟وای الان سکته میکنم...آخه...وای ا/ت آروم باش چیزی نیست...ش..شاید کار داشته یا دیرش شده بوده.
اما...چرا تمرین امشب کنسل شد؟؟وای!!نمیتونم مثبت فکر کنم!!باید بفهمم چه اتفاقی افتاده!
سوجین:ا/ت...
ا/ت:ها!!...چیز ببخشید بله.
سوجین:مامانت زنگ زد،گفت بهت بگم کلید خونتون رو برادرت قور...
ا/ت:قورت داده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوجین:نه نه نه ببخشید گفت..از پنجره ماشین انداختش بیرون و هرچی گشتن پیداش نکردن و الان پشت در موندن و تنها کلید خونه دست توعه.
ا/ت:به خودت مسلط باش ا/ت به خودت مسلط باش!!
و اینجوری شد که ا/ت مجبور شد به خونه برگرده.
وقتی به خونه رسید کلید رو به پدرش داد و در به خوبی و خوشی باز شد کلید هم گم نشد در کنده نشد...(نفس عمیق)
تا اینکه گوشی ا/ت زنگ خورد...
جونگ کوک با ا/ت تماس گرفت...
ا/ت:الو؟
جونگ کوک:منم ا/ت میخواستم بگم یه کار خیلی مهم برام پیش اومده و هرچه زودتر باید برم!
ا/ت:ا...اتفاقی افتاده؟؟چیز مهمی نیست که نه؟؟
جونگ کوک:بعدا بهت زنگ میزنم.
بعد هم گوشی رو قطع کرد.
ا/ت:نکنه برای کسی اتفاقی افتاده باشه؟وای الان سکته میکنم...آخه...وای ا/ت آروم باش چیزی نیست...ش..شاید کار داشته یا دیرش شده بوده.
اما...چرا تمرین امشب کنسل شد؟؟وای!!نمیتونم مثبت فکر کنم!!باید بفهمم چه اتفاقی افتاده!
سوجین:ا/ت...
ا/ت:ها!!...چیز ببخشید بله.
سوجین:مامانت زنگ زد،گفت بهت بگم کلید خونتون رو برادرت قور...
ا/ت:قورت داده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوجین:نه نه نه ببخشید گفت..از پنجره ماشین انداختش بیرون و هرچی گشتن پیداش نکردن و الان پشت در موندن و تنها کلید خونه دست توعه.
ا/ت:به خودت مسلط باش ا/ت به خودت مسلط باش!!
و اینجوری شد که ا/ت مجبور شد به خونه برگرده.
وقتی به خونه رسید کلید رو به پدرش داد و در به خوبی و خوشی باز شد کلید هم گم نشد در کنده نشد...(نفس عمیق)
تا اینکه گوشی ا/ت زنگ خورد...
۴.۷k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.