عصبی بودن کاردستم داد😡(15)
عصبی بودن کاردستم داد😡(15)
گروه ما
تهیونگ: به نظر من گروه های دونفره بشیم و تحقیقات رو شروع کنیم
جیهوپ: اره
شوگا: یکی از گروه ها باید سه نفره باشه
بچهها : چرا؟
شوگا: خوب داخل گروه یه خانم داریم
کوک: خوب که چی؟
شوگا: یا این که خانم ا/ت با یکی از ماها بیاد یا تنها بره و یا خانم ا/ت و دونفر از ما ها باهاش بره و یا خانم ا/ت تنها بره و یکی از ماها هم تنها بره
ا/ت
وای تنها نه من می ترسم تو یه جنگل تک و تنها......
با صدای کوک از این افکار دست برداشتم
کوک: تنها خطری نداره؟
تهیونگ: کوک یه دقیقه بیا کارت دارم
کوک: باش
کوک
با تهیونگ رفتم کمی اون ور تر و تهیونگ گفت ^_^
تهیونگ:ببینم تو از ا/ت خوشت اومده
کوک: نه("نویسنده ="چرا خوشت اومده🤣")
تهیونگ: خطری نداره؟...... چی بود...... تو که نمی خوای با ا/ت یه گروه بشی؟
کوک: خوب خودش تنها که نمی شه
تهیونگ: خوب دیگه وقتی دوسش داری چرا می گی نه
کوک: خوب الان که چی مچمو گرفتی
تهیونگ:خره خوب این دیگه پنهان کردن داشت؟
کوک: خر خودتی
تهیونگ: آره من خرم که نفهمیدم
کوک: خوب الان فهمیدی خیالت راحت شد؟
تهیونگ: بهش گفتی؟
کوک: آره
تهیونگ: چی گفت؟
کوک: هنوز نگفته
تهیونگ : حالا از کی هست؟
کوک: از اول دانشگاه
تهیونگ:خوب بگو در یک نگاه عاشق شدی
کوک: ای بابا خوب بزار از اول تا آخر ش رو واست بگم دیگه که اینقدر سوال پیچ نکنی آدم رو
کوک
کل ماجرا رو واسش تعریف کردم و بعد تهیونگ گفت ^_^
تهیونگ: اوف. تو آوردیش خونت؟
کوک: می زاشتم تو کوچه می موند؟
تهیونگ: نه ولی
کوک دیگه نزاشتم ادامه بده گفتم ^_^
کوک: تا جوابش رو نگرفتم به کسی نمی گی باشه؟
تهیونگ: یعنی به بچه ها نگم؟
کوک: نه
تهیونگ: باش.......... ولی چه جوری روت شد بهش بگی؟("نویسنده ="با روی پرویی😂")
کوک: خوب دیگه بیا بریم ولی تو به بچه ها می گی که من و ا/ت با هم میریم باش؟
تهیونگ: باش
گروه ما
تهیونگ: به نظر من گروه های دونفره بشیم و تحقیقات رو شروع کنیم
جیهوپ: اره
شوگا: یکی از گروه ها باید سه نفره باشه
بچهها : چرا؟
شوگا: خوب داخل گروه یه خانم داریم
کوک: خوب که چی؟
شوگا: یا این که خانم ا/ت با یکی از ماها بیاد یا تنها بره و یا خانم ا/ت و دونفر از ما ها باهاش بره و یا خانم ا/ت تنها بره و یکی از ماها هم تنها بره
ا/ت
وای تنها نه من می ترسم تو یه جنگل تک و تنها......
با صدای کوک از این افکار دست برداشتم
کوک: تنها خطری نداره؟
تهیونگ: کوک یه دقیقه بیا کارت دارم
کوک: باش
کوک
با تهیونگ رفتم کمی اون ور تر و تهیونگ گفت ^_^
تهیونگ:ببینم تو از ا/ت خوشت اومده
کوک: نه("نویسنده ="چرا خوشت اومده🤣")
تهیونگ: خطری نداره؟...... چی بود...... تو که نمی خوای با ا/ت یه گروه بشی؟
کوک: خوب خودش تنها که نمی شه
تهیونگ: خوب دیگه وقتی دوسش داری چرا می گی نه
کوک: خوب الان که چی مچمو گرفتی
تهیونگ:خره خوب این دیگه پنهان کردن داشت؟
کوک: خر خودتی
تهیونگ: آره من خرم که نفهمیدم
کوک: خوب الان فهمیدی خیالت راحت شد؟
تهیونگ: بهش گفتی؟
کوک: آره
تهیونگ: چی گفت؟
کوک: هنوز نگفته
تهیونگ : حالا از کی هست؟
کوک: از اول دانشگاه
تهیونگ:خوب بگو در یک نگاه عاشق شدی
کوک: ای بابا خوب بزار از اول تا آخر ش رو واست بگم دیگه که اینقدر سوال پیچ نکنی آدم رو
کوک
کل ماجرا رو واسش تعریف کردم و بعد تهیونگ گفت ^_^
تهیونگ: اوف. تو آوردیش خونت؟
کوک: می زاشتم تو کوچه می موند؟
تهیونگ: نه ولی
کوک دیگه نزاشتم ادامه بده گفتم ^_^
کوک: تا جوابش رو نگرفتم به کسی نمی گی باشه؟
تهیونگ: یعنی به بچه ها نگم؟
کوک: نه
تهیونگ: باش.......... ولی چه جوری روت شد بهش بگی؟("نویسنده ="با روی پرویی😂")
کوک: خوب دیگه بیا بریم ولی تو به بچه ها می گی که من و ا/ت با هم میریم باش؟
تهیونگ: باش
۱۰.۴k
۱۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.