فیک( من♡تو) پارت ۵۳
فیک( من♡تو) پارت ۵۳
ا.ت ویو
که....صدا گوشیم بلند شد...سریع به سمت تختم اومدم و گوشیم و برداشتم....نگا کردم نامجون بود......خاستم جواب بدم....اما یکی داشت به در میزد.....تماس و جواب دادم....
نامجون: ا.ت...ا.ت...حالت خوبه....
ا.ت: نامجون....چه شده....
نامجون: اگه تو اتاقی از اتاقت بیرون نیا....باشه..ما میایم کمکت....
ا.ت: چه خبره....
نامجون: نمیدونم...ما بیرون...هتلیم...نمیدونم تو چیخبره..فقط صدا شلیک اومد..الانم تمومی درها قفله..و ما نمیتونیم بیایم تو...اما نگران نباش...
ات: لط......
درو شکوندن....گوشی از دستم افتاد.....فقط یکی از اون مردا بود...تا منو دید یه نیشخند زد...و گفت...
مرده: واو..خیلی خاستنیِ...
صدا نامجون و میشنیدم ک اسممو صدا میزد فقط تنها چیزی ک تونستم بگم این بود...
*ا.ت: لطفا کمکم کن*
مرده جلو میومد و منم عقب میرفتم..ک رو تخت افتادم....خودمو جم کردم..و به تاج تخت تکیه دادم......
ک اونم اومد و رو تخت نشست و هرلحظه سمتم میومد..با پاهای لرزون از رو تخت پایین شدم....خاستم به سمت در بدوم.....چند قدمی ازش دور شده بودم...ک خیلی محکم به دیوار خوردم.......شونم خیلی درد گرفت.....خاستم بلند شم ک اومد و روم نشست.......
ا.ت: ل..لط..لطفا..ووولم..ککنن.
مرده: الان نه...قول میدم خوش میگذره..........
اون داشت چیکار میکرد....لباسام..نه نه....
ا.ت: ولم کن..عوضی....
هی تکون میخوردم..نمیشه....
مرده: یه ثانیه آروم بگیر...چرا هی تکون میخوری...
ا.ت: از روم بلند شو....
مرده: نشم چه کار میکنی...
ا.ت: این کارو....
مچ دستشو محکم گرفتم و ازش گاز گرفتم....
مرده: آی آی....
از روم بلند شد...منم سریع از رو زمین بلند شدم....
مرده: توی هر*زه....
میخاست سمتم بیاد....ک یکی به سرش با چیزی زد.....جلوم افتاد زمین نگا کردم...لیسا بود...با گلدون تو اتاق به سرش زده بود...
لیسا: ا.ت..درسته ..حالت خوبه...چیزت ک نشد....
ا.ت: نه نه...ممنون..من خوبم...ممنون ک نجاتم دادی....
رزی: بیا سریع از اینجا بریم...
گوشیم ک افتاده بود از رو زمین برداشتم...با اونا از اتاق بیرون اومدم...ک جنی و جیسوم اومد.....
جیسو: الان از کجا بریم بیرون.....
لیسا: به استف زنگ بزن...
رزی: من زنگ زدم جواب نداد....
ا.ت: صب کن...من..من به نامجون زنگ میزنم...
..گوشیمو روشن کردم و شماره نامجون و پیدا کردم....بهش زنگ زدم ک بعد از چند بوق جواب داد....
نامجون: ا.ت!
ات: خودمم...میشه بگی چجوری از هتل بیایم بیرون...
نامجون: میگن هتل یه در پشتی داره اگه میتونین اونو پیدا کن...تنهای..
ا.ت: نه..لیسا رزی جنی و جیسو کنارمه....
نامجون: باشه.....پس سریع بیاین بیرون...
ا.ت: باشه....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
ا.ت ویو
که....صدا گوشیم بلند شد...سریع به سمت تختم اومدم و گوشیم و برداشتم....نگا کردم نامجون بود......خاستم جواب بدم....اما یکی داشت به در میزد.....تماس و جواب دادم....
نامجون: ا.ت...ا.ت...حالت خوبه....
ا.ت: نامجون....چه شده....
نامجون: اگه تو اتاقی از اتاقت بیرون نیا....باشه..ما میایم کمکت....
ا.ت: چه خبره....
نامجون: نمیدونم...ما بیرون...هتلیم...نمیدونم تو چیخبره..فقط صدا شلیک اومد..الانم تمومی درها قفله..و ما نمیتونیم بیایم تو...اما نگران نباش...
ات: لط......
درو شکوندن....گوشی از دستم افتاد.....فقط یکی از اون مردا بود...تا منو دید یه نیشخند زد...و گفت...
مرده: واو..خیلی خاستنیِ...
صدا نامجون و میشنیدم ک اسممو صدا میزد فقط تنها چیزی ک تونستم بگم این بود...
*ا.ت: لطفا کمکم کن*
مرده جلو میومد و منم عقب میرفتم..ک رو تخت افتادم....خودمو جم کردم..و به تاج تخت تکیه دادم......
ک اونم اومد و رو تخت نشست و هرلحظه سمتم میومد..با پاهای لرزون از رو تخت پایین شدم....خاستم به سمت در بدوم.....چند قدمی ازش دور شده بودم...ک خیلی محکم به دیوار خوردم.......شونم خیلی درد گرفت.....خاستم بلند شم ک اومد و روم نشست.......
ا.ت: ل..لط..لطفا..ووولم..ککنن.
مرده: الان نه...قول میدم خوش میگذره..........
اون داشت چیکار میکرد....لباسام..نه نه....
ا.ت: ولم کن..عوضی....
هی تکون میخوردم..نمیشه....
مرده: یه ثانیه آروم بگیر...چرا هی تکون میخوری...
ا.ت: از روم بلند شو....
مرده: نشم چه کار میکنی...
ا.ت: این کارو....
مچ دستشو محکم گرفتم و ازش گاز گرفتم....
مرده: آی آی....
از روم بلند شد...منم سریع از رو زمین بلند شدم....
مرده: توی هر*زه....
میخاست سمتم بیاد....ک یکی به سرش با چیزی زد.....جلوم افتاد زمین نگا کردم...لیسا بود...با گلدون تو اتاق به سرش زده بود...
لیسا: ا.ت..درسته ..حالت خوبه...چیزت ک نشد....
ا.ت: نه نه...ممنون..من خوبم...ممنون ک نجاتم دادی....
رزی: بیا سریع از اینجا بریم...
گوشیم ک افتاده بود از رو زمین برداشتم...با اونا از اتاق بیرون اومدم...ک جنی و جیسوم اومد.....
جیسو: الان از کجا بریم بیرون.....
لیسا: به استف زنگ بزن...
رزی: من زنگ زدم جواب نداد....
ا.ت: صب کن...من..من به نامجون زنگ میزنم...
..گوشیمو روشن کردم و شماره نامجون و پیدا کردم....بهش زنگ زدم ک بعد از چند بوق جواب داد....
نامجون: ا.ت!
ات: خودمم...میشه بگی چجوری از هتل بیایم بیرون...
نامجون: میگن هتل یه در پشتی داره اگه میتونین اونو پیدا کن...تنهای..
ا.ت: نه..لیسا رزی جنی و جیسو کنارمه....
نامجون: باشه.....پس سریع بیاین بیرون...
ا.ت: باشه....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍💜
۹.۶k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲