rejected p33
#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز
جونگین: دارم میگم تو از کدوم گوری اومدییییی؟
فریادی زد که باعث شد حتی هیونجین هم از بیرون صدا رو بشنوه
مرد یک قدم جلو تر اومد و بدون گفتن کلمه ای دیگه،........... ماشه رو کشید
.
با حس خیسی روی دستش با ترس چشماش رو بالا گرفت....
جسم پسر همینطور که خون بالا میاورد و به قیافه ی متعجب و چشم های قرمز شده ی پسری که حال توی بغلش بود، نگاه میکرد، لبخندی پر از درد زد
جونگین:س.....سوبین
پسر لبخند دردناک دیگه ای تحویلش داد
جونگین: سوبین....سوبین
اشک از چشمای پسرک فرومیریخت.
سوبین...کسی که معنی فداکاری رو نمیفهمید، حالا توی آغوش این پسر ،همینطور که از قفسه ی سینش خون میومد، با لبخندی مهربون نگاهش میکرد
جونگین آروم گریه میکرد...میخواست فریاد بزنه و کمک بخواد...میخواست دنبال اون مرد بدوه و انتقام بگیره...اما دیگه خیلی دیر بود....پاهاش حرکت نمیکرد....ذهنش این موضوع رو پردازش نمیکرد و قلبش.....از همه بدتر....دیگه توان این بار از غم رو نداشت.
به آرومی دستش رو زیر سر پسرک گذاشت
جونگین: سوبین...ل... لطفاً....طاقت بیار....
سوبین....آروم لبخندی زد....
_ س....سوبین
جونگین سریع سرش رو بالا آورد و به مردی که با تعجب و شوک زده دم در ایستاده بود و به جسم خونی سوبین نگاه میکرد ، خیره شد.
همینطور که گریه میکرد با صدای لرزونش لب زد :
جونگین: هیونگ....هیونگ.....
هیون سریع به سمت جسم بیجون سوبین رفت..
کتش رو درآورد و محکم به سینه ی پسرک فشار داد
_ طاقت بیار پسر..... طاقت بیار
هیون بازوی سوبین رو توی دستش گرفت و روی کولش کشید....
همینطور که جسم خسته و خونی سوبین روی کولش بود به سمت ماشین بدو کرد و از جونگین خواست تا در ماشین رو باز کنه...
جونگینی که حالا رد خون های پسرک روی دستاش بود فقط اطاعت میکرد و همونطور که اشک میریخت کنار جسم بیجون سوبین نشست و سر پسرک رو روی پاش گذاشت
هیون سریع به سمت قسمت راننده رفت و در باز کرد و نشست..از اینه ی جلو ، نگاهی به وضعیت سوبین انداخت و بعد نگاهش رو به جاده ی رو به روش داد.
ماشین رو روشن کرد و پاش رو روی پدال گاز گذاشت.
تمام مسافت رو با سرعت بالایی حرکت میکرد...و مدام از توی آینه ی جلو به سوبینی که حالا با چشمانی نیمه باز سعی میکرد بیدار بمونه و جونگینی که داشت گریه میکرد، خیره میشد و بعد دوباره با نگرانی بیشتری نگاهش رو به جاده میداد و با شدت بیشتری از ماشین ها سبقت میگرفت.
#فیکشن
#استری_کیدز
جونگین: دارم میگم تو از کدوم گوری اومدییییی؟
فریادی زد که باعث شد حتی هیونجین هم از بیرون صدا رو بشنوه
مرد یک قدم جلو تر اومد و بدون گفتن کلمه ای دیگه،........... ماشه رو کشید
.
با حس خیسی روی دستش با ترس چشماش رو بالا گرفت....
جسم پسر همینطور که خون بالا میاورد و به قیافه ی متعجب و چشم های قرمز شده ی پسری که حال توی بغلش بود، نگاه میکرد، لبخندی پر از درد زد
جونگین:س.....سوبین
پسر لبخند دردناک دیگه ای تحویلش داد
جونگین: سوبین....سوبین
اشک از چشمای پسرک فرومیریخت.
سوبین...کسی که معنی فداکاری رو نمیفهمید، حالا توی آغوش این پسر ،همینطور که از قفسه ی سینش خون میومد، با لبخندی مهربون نگاهش میکرد
جونگین آروم گریه میکرد...میخواست فریاد بزنه و کمک بخواد...میخواست دنبال اون مرد بدوه و انتقام بگیره...اما دیگه خیلی دیر بود....پاهاش حرکت نمیکرد....ذهنش این موضوع رو پردازش نمیکرد و قلبش.....از همه بدتر....دیگه توان این بار از غم رو نداشت.
به آرومی دستش رو زیر سر پسرک گذاشت
جونگین: سوبین...ل... لطفاً....طاقت بیار....
سوبین....آروم لبخندی زد....
_ س....سوبین
جونگین سریع سرش رو بالا آورد و به مردی که با تعجب و شوک زده دم در ایستاده بود و به جسم خونی سوبین نگاه میکرد ، خیره شد.
همینطور که گریه میکرد با صدای لرزونش لب زد :
جونگین: هیونگ....هیونگ.....
هیون سریع به سمت جسم بیجون سوبین رفت..
کتش رو درآورد و محکم به سینه ی پسرک فشار داد
_ طاقت بیار پسر..... طاقت بیار
هیون بازوی سوبین رو توی دستش گرفت و روی کولش کشید....
همینطور که جسم خسته و خونی سوبین روی کولش بود به سمت ماشین بدو کرد و از جونگین خواست تا در ماشین رو باز کنه...
جونگینی که حالا رد خون های پسرک روی دستاش بود فقط اطاعت میکرد و همونطور که اشک میریخت کنار جسم بیجون سوبین نشست و سر پسرک رو روی پاش گذاشت
هیون سریع به سمت قسمت راننده رفت و در باز کرد و نشست..از اینه ی جلو ، نگاهی به وضعیت سوبین انداخت و بعد نگاهش رو به جاده ی رو به روش داد.
ماشین رو روشن کرد و پاش رو روی پدال گاز گذاشت.
تمام مسافت رو با سرعت بالایی حرکت میکرد...و مدام از توی آینه ی جلو به سوبینی که حالا با چشمانی نیمه باز سعی میکرد بیدار بمونه و جونگینی که داشت گریه میکرد، خیره میشد و بعد دوباره با نگرانی بیشتری نگاهش رو به جاده میداد و با شدت بیشتری از ماشین ها سبقت میگرفت.
۱۴.۳k
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.